۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

ديگر نشود حسين زنده



بيچاره چه می کشی خودت را ديگر نشود حسين زنده
کشتند وگذشت ورفت وشدخاک خاکش علف و علف چرنده
من هم گويم يزيد بد کرد لعنت به يزيد بد کننده
اما دگر اين کتل متل چيست وين دسته‏ی خنده آورنده
تخم چه کسی بريد خواهی با اين قمه های نا برنده
آيا تو سکينه‏ای که گويی سو ايستمبرم عميم گلنده
کو شمرو تو کيستی که گويی گل قويما منی شمير النده
تو زينب خواهر حسينی ای نره خر سيبل گنده
خجلت نکشی ميان مردم از اين حرکات مثل جنده
در جنگ دو سال قبل ديدی شد چند کرور نفس رنده
از اينهمه کشتگان نگرديد يک مو ز زهار چرخ کنده
در سيزده قرن پيش اگر شد هفتاد و دو سر ز تن فکنده
امروز چرا تو می کنی ريش ای در خور صد هزار خنده
باور نکنی بيا ببنديم يک شرط به صرفة برنده
صد روز ديگر برو چو امروز بشکاف سر و بکوب دنده
هی برسر و ريش خود بزن گل هی بر تن خود بمال سنده
هی با قمه زن به کلة خويش کاری که تبر کند به کنده
هی بر سر خود بزن دو دستی چون بال که ميزند پرنده
هی گو که حسين کفن ندارد هی پاره بکن قبای ژنده
گر زنده نشد عنم به ريشت گر شد عن تو به ريش بنده

۱ نظر: