۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

آقای یحیی نژاد، شرافت سیری چند؟





مهدی یحیی نژاد در پارازیت:
آزادی بیان یعنی اینکه مردم بتونن هر حرفی میخوان بزنن بدون اینکه خطری از نظر دستگیری یا سانسور در مقابلشون باشه... هر حرفی که بجز اینکه منجر به خشونت بشه.
ما مکانیزمی دست کردیم که در آن سلیقه ما مهم نباشه!
در 2 قرن گدشته که ایران با رسانه آشنا شده متاسفانه کشور ما همیشه با سانسور طرف بوده، همیشه گردش آزاد اطلاعات رو دولت ها با سانسور جلوش رو گرفتن. ... همه ی ما باید دست بدست هم بدیم به عنوان یک پروژه ملی واقعن به اینکه چه جور آزادی بیان رو در ایران پیاده کنیم فکر بکنیم!!!

در جواب ادعا های شما :
لینک آخر بنده که مطلبی تحلیلی بود در آخرین باری که دیدم 121 رای داشت و با 106 نظر پربحثترین مطلب روز بود، ناگهان لینک به علت توهین حذف شد در حالی که مسلمین تندرو هم به آن لینک منفی غیرواقعی داده بودند و نه توهین آمیز!!
ای کاش این عقایدتان را از روز اول که این وبسایت را راه انداختید مطرح می کردید، می گفتید که ارادت ویژه ای به مقدسات مذهبی و دو طفلان مسلم و حضرت محمد دارید و هر کسی خلاف آن را مطرح کند حذف میشود. عقیده ی شما قابل احترام بود. اما کنون که با ژست دمکراسی پای به عرصه گذاشته اید فقط می توان برای آن طرز تفکر افسوس خورد.
ما کاربران منتقد دین که چند روز پیش خودمان بالاترین را تحریم کرده بودیم، چرا کاری کردید که باز گردیم و به بهانه های واهی حساب کاربریمان را ببندید؟
اگر الان حساب 90 نفر را بسته این آن موقع بیشتر از این تعداد تحریم کرده بودیم!
شاید منافع این سانسور برای شما بیشتر از آن چیزی باشد که ما تصور می کنیم، شما هم حتمن دلایل خود را برای این کار دارید، اما هرچه هم باشد به ارزش فروش شرافت انسانیتان نبود، شاید تنها چیزی که از کاربرانی مانند من می توانست نصیبتان شود دست دوست مانندی بود که به گرمی دستتان را می فشرد، اما آن موقع شرافتتان را لکه دار نمی دیدید.
شما عقاید افرادی را سانسور کردید که شاید بالاترین یکی از معدود تریبون هایی بود که در اختیار داشتند، گروه مسلمین که هم حسینیه دارد و هم مسجد و تکیه، صدا و سیمای ایران و شبکه های ماهواره ای، و کلی خبرگزاری و وب سایت، و در بالاترین هم که مانند سایرین می توانستند فعالیت کنند ، ولی تیغ سانسور شما گریبان کاربران باسوادی مانند 00ایران و گمنامیان و خاکی و... را گرفت تا صدایشان از همین تریبون نیز بجایی نرسد.
آقای یحیی نژاد، شما دینتان را به پروژه ملی دمکراسی در ایران ادا کردید، دیگر کسی از شما انتظاری ندارد، فقط یک خواهش دوستانه داشتم، لطف کنید و دیگر اسمی از دمکراسی بر زبان نیاورید و بگذارید دمکراسی همان معنی زیبایی را که در ذهن ما دارد داشته باشد.

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

عایشه در سن 7 سالگی با پیامبر اسلام53 ساله زفاف کرد.اصطلاح علمی این عمل پدوفیلی یا کودک بازی نام دارد



عایشه گوید: و چون به مدینه رفتیم ابوبکر در سنح، محله بنی حارث ابن خزرج، فرود آمد. روزی پیامبر به خانه ما آمد، تنی چند از مردان انصار و چند زن با وی بودند، مادرم بیامد، من در ننویی بودم و باد می خوردم مادرم مرا از ننو پایین آورد و سرپوش مرا بیاورد و صورتم را با آب شست. آنگاه مرا کشید و برد و چون نزدیک به در رسیدیم مرا نگه داشت تا کمی آرام شدم. آنگاه به درون رفتم.پیامبر خدا در اطاق ما بر تختی نشسته بود.
گوید: و مرا کنار او نشانید و گفت:"این خانواده توست، خدا آنها را به تو مبارک کناد و تو را به آنها مبارک کناد". و مردم و زنان برفتند و پیامبر در خانه ام با من زفاف کرد، نه شتری کشتند و نه بزی سر بریدند، من آن وقت هفت سال داشتم.


تاریخ طبری،جلد چهارم،ترجمه ابوالقاسم پاینده،چاپ پنجم1375،نشر اساطیر


پدوفیلی یا کودک بازی چیست؟

"بیماری پدوفیلیا شامل تحریک شدن مکرر جنسی و یا احساس نیاز و هوس کردن و بر انگیخته شدن احساسات جنسی در قبال کودک و یا کودکان است.بیمار پدوفیل باید بیش از 16 سال سن داشته باشد و تحریک جنسی باید مربوط به کودک 13 یا کم سن و سال تر باشد.(اختلاف سنی بین بیمار و شخص محرک باید حداقل 5 سال باشد)

پدوفیلی را بد ترین نوع انحراف جنسی می دانند.اشخاص پدوفیل تمایل به نزدیکی با کودکان دارند،شخص پدوفیل اگر اقدام به گول زدن کودکی کند و از او لذت جنسی ببرد به او پدوفیل فعال می گویند.

تاریخ طبری:

تاریخی عمومی (از آغاز آفرینش تا 302) به زبان عربی تألیف ابوجعفر محمدبن جریر طبری(متوفی 310). نام اصلی کتاب "تاریخ الامم و الرسل و الملوک" است اما به تاریخ طبری مشهور شده است. این کتاب به سبب تفصیل قدمت و روش خاص مؤلف، اثری منحصر به فرد و معتبر است.

نکته: دوستان مسلمانی که توجیه زودرس بود سن بلوغ دختران آن زمان را مطرح میکنند بدانند این ادعا هیچ گونه سندیت علمی ندارد و صرفا ادعای علمای اسلامیست.

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

ديگر نشود حسين زنده



بيچاره چه می کشی خودت را ديگر نشود حسين زنده
کشتند وگذشت ورفت وشدخاک خاکش علف و علف چرنده
من هم گويم يزيد بد کرد لعنت به يزيد بد کننده
اما دگر اين کتل متل چيست وين دسته‏ی خنده آورنده
تخم چه کسی بريد خواهی با اين قمه های نا برنده
آيا تو سکينه‏ای که گويی سو ايستمبرم عميم گلنده
کو شمرو تو کيستی که گويی گل قويما منی شمير النده
تو زينب خواهر حسينی ای نره خر سيبل گنده
خجلت نکشی ميان مردم از اين حرکات مثل جنده
در جنگ دو سال قبل ديدی شد چند کرور نفس رنده
از اينهمه کشتگان نگرديد يک مو ز زهار چرخ کنده
در سيزده قرن پيش اگر شد هفتاد و دو سر ز تن فکنده
امروز چرا تو می کنی ريش ای در خور صد هزار خنده
باور نکنی بيا ببنديم يک شرط به صرفة برنده
صد روز ديگر برو چو امروز بشکاف سر و بکوب دنده
هی برسر و ريش خود بزن گل هی بر تن خود بمال سنده
هی با قمه زن به کلة خويش کاری که تبر کند به کنده
هی بر سر خود بزن دو دستی چون بال که ميزند پرنده
هی گو که حسين کفن ندارد هی پاره بکن قبای ژنده
گر زنده نشد عنم به ريشت گر شد عن تو به ريش بنده

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

یـقـیـن اهـریـمـن و الله هــم دسـتـنـد حـافظ جـان




سـیـه کـاران در مـیـخـانـه ها بستند حـافـظ جان ** خـم و مـیـنـا و جـام بـاده بـشکستـنـد حـافظ جان

بــه مـسـتان مـی انـگــور حـدها می زنـنـد آنـان ** که از کبر و غرور و مکر سرمستند، حافظ جان

خــدا گـویـنـد و می گـیـرنـد جـان و مال مردم را** خــدا دانـد کـه بس نا مـردم و پستـند حـافظ جان

خــدا کـی نان جان با شـرط ایمان میدهد کس را ** چــرا الـلـهـیـان ایـن را نـدانـسـتـنـد حـافـظ جـان

خــدا مـا را از ایـــن الله اهــریـمــن رهــا سـازد** یـقـیـن اهـریـمـن و الله هــم دسـتـنـد حـافظ جـان

همان اهریمن است الله و در این شک ندارم من* * گـواهــم ایـزدی ایــرانـیـان هـسـتـنـد حـافظ جان

بـبین شب ها چـه تـاریـک است زیـر پـرچـم الله ** بـبـیـن مـردم چـه بدبخت و تهیدستند حافظ جان

سلامـی کـن بـه خیـام آن ابرمرد از من مسکین *** بـگــو پستـان در مـیخـانـه ها بستند حـافظ جان

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

محرم و صفر است که انسانیت را از بین برده است


باز هم محرم وصفر، از کودکی همیشه برایم حسین واژه مقدسی بود، هر که سخن از حسین می گفت در ذهنم مظلومیت حسین نقش می بست.
احساس می کردم به گفته معلم دینی دبستان حسین خود را برای انسانیت و سر افرازی ما فدا کرد، هرگاه در مجلس روضه ای صحنه های شهادت خود و خانواده اش را می شندیم بغض گلویم را می فشرد و اشک در چشمم جاری میشد و با تمام وجود از یزید و یزیدیان احساس تنفر میکردم.
حسین را بزرگترین مظلوم عالم میشناختم، و یزید را بزرگترن ظالمان، برایش اشک میریختم سینه میزدم، خشم از دشمنانش داشتم،همه بدبختی های امروز را ریشه در ظلم یزید به حسین تصور می کردم.
وقتی روضه خوان ریتم روضه را تند تر می کرد و ما محکمتر سینه میزدیم احساس آرامش عجیبی داشتم، بعد از روضه که به خانه میرفتم احساس سبکی می کردم ،مانند فردی که انتقام تمامی شکست های زندگیش را گرفته. همین حس به من القا میکرد حقیقتی در اسلام نهفته است، بر این باور بودم که تمام ضربه هایی که در زندگی دیده ام ناشی از عدم اعتقاد صحیح به این دین الهیست.
اکنون که پس از گذر سالها به آن دوران مینگرم، کودکی را می بینم که تمام ناکامی هایش را با تخلیه در مراسم روضه خوانی تسکین می داد. امروز کودکی را می بینم که نه حسین را می شناخت و نه یزید را و اگر بر حسین گریه می کرد و بر یزید لعنت،همه از سخنان اطرافیان بود و تبلیغات حکومت تازه تاسیس.
تمامی درد ها را با مخدری با نام محرمآرام می نمود و چشم بر واقعیت میبست چرا که  آرامش نادانی لذتی بیشتر از تلخی واقعیت داشت.
آری، این محرم و صفر است که با قدرت تخدیری فراوان خود، با غمگین ساختن مردم انسانیت ما را به یغما برده است و از ما انسان هایی ساخته که در پای بتی به نام حسین سینه بزنیم و ناله سر دهیم و قمه بر سر خود و کودکانمان فرود آریم.
این افیون لعنتیست که مردم ما را خمار و نعشه بار آورده تا دزد اموال و مملکتش را نبیند و دل به محرم و حسین خوش کند، بر مظلوم خیالی مرده در 1400 سال پیش بگرید و به ظالم زنده در زمان حال خدمت کند.
این ماه های نفرین شده است که کل جامعه ما را مسموم کرده و از عامی و بی سواد تا روشنفکر و تحصیل کرده را محصور خود نموده است.
این محرم  و صفر است که انسانیت را درون ما کشته است.

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

"خدا گفته است"، مغلطه ای به قدمت تاریخ، به هزینه انسانیت


همه چیز از همین یک کلمه شروع شد، هر که آمد به جهان و جاه طلبی داشت به نحوی خود را وابسته به این خدا دانست، یکی گفت من خدایم، دیگری با او کشتی می گرفت، یکی فرزند خدا شد، آن یکی خود را فرستاده اش نامید، و زیرک تر از همه خود را آخرین فرستاده خواند.
چرا فلان کار را انجام دهیم؟ چون خدا گفته
از کجا بدانیم خدا گقته؟
چون در کتابش آمده
چرا آنچه در کتاب آمده درست است؟
چون خدا گفته!
و هرکسی هم نامی برایش گذاشت: الله، روح القدس، اهورا مزدا ....
بیشتر جنایاتی که در تاریخ بشر رخ داده بر سر سخنان همین خداست، خدا گفته کافر را باید کشت، خدا گفته انسان باید برای رضایتش عبادت کند، خدا گفته شراب حرام است، مجازات لواط مرگ است، حقوق زن نصف مرد است و ....
اگر براستی خدایی هست و این جهان را خلق نموده است و اگر این خدا فرستاده و یا فرستادگانی دارد، چرا سخن و ادعای هیچ یک از فرستادگانش با منطق انسانی تطابق ندارد؟ مگر این اندیشه و خرد را خدا خلق نکرده است؟ پس چرا با این اندیشه ای که به مخلوقش عطا کرده از او تقاضای انجام خلاف آن را دارد؟ چرا انتظار دارد از توانایی که در اختیار ما قرار داده استفاده نکنیم و و فقط به صرف داشتن ایمان به دستوراتش عمل کنیم؟ چرا میخواهد تعقل را کنار بگذاریم و فقط دستوراتش را اجرا کنیم؟
"خدا گفته است”. این مغلطه ایست که کل تاریخ بشر را دگرگون ساخته، هر حکمی را لازم الاجرا کرده و کوچکترین تردیدی را در آن روا نمی دارد، چارچوب ذهنی برای انسان ساخته که فکر و اندیشه و توانایی او را محدود کند. همه تقدس ها از همین کلمه شروع می گردد: مکان مقدس، مکانی که مورد عنایت خدا بوده، مرقد مقدس، گوری که فردی که برای این خدا عزیز بوده در آن مدفون است، کتاب مقدس، کتابی که سخنان خدا به بندگانش در آن مکتوب است،ماه مقدس، زمانی که این خدا به بندگانش الطاف ویژه ای دارد و ...
آیا اگر خدایی بود و فرستاده برای هدایت بندگانش می فرستاد، حداقل تقاضایی نمی کرد که با منطق و غقلی که خودش به بندگانش عطا کرده سازگاری داشته باشد؟

فقط کمی فکر کنیم.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

شعورانسان

من همیشه فریادم این بوده است که چرا ما باید منطق و درک و شعور خودمان را معطل بگذاریم و بابایی را به مثابه وجدانمان مسئول خوب و بد و خطا و صواب عقایدمان کنیم تا جایی که هر چه را از دهان او در امد وحی منزل بشماریم. این را من بدترین نوع تحقیر "شعورانسان" تلقی میکنم.

حرف مزخرف خریدار ندارد، پس تو كه پوزه بند به دهان من میزنی از درستی اندیشه من، از نفوذ اندیشه من میترسی.

دنیایی كه انسان ناگزیر باشد برای اثبات ناچیزترین حقوق خویش، برابر مرگ سرود بخواند، دنیای بسیار زشتی ست، دنیای واونه یی ست با مفاهیم وارونه.

انسانها هرگز به اندازه ای که با مفاهیم دینی توجیه شده باشند، شرارت را به کمال و با لذت انجام نمیدهند.

با مشاهدهی یك «در»، بلافاصله لزوم «دیوارها» احساس میشود. آیا با مشاهدهی یك دیوار هم، به همان اندازه لزوم یك «در» را احساس میكنیم؟

احمد شاملو

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

آیا باید به دین و عقیده افراد احترام گذاشت؟


این روزها با توجه به شرایط سیاسی کشور، مرافعه بین مذهبی ها و غیر مذهبی ها، یکی از مباحث داغ محافل اینترنتی شده است. حتما شما هم به جملاتی شبیه این مواجه شدید "به دین و عقیده افراد احترام بگذارید" و یا "دین و عقیده افراد محترم هستند".

در مطلب قبلی نوشتم که "دین مجموعه ای از افکار انسانی است" و فقط یک ایدولوژی انسانی است، نه بیشتر. حال سوال این است که آیا افکار انسان محترم است ولو اینکه این افکار مرید و هواداران بسیاری هم داشته باشد؟! ایدولوژی فاشیستم هم طرفداران زیادی دارد، آیا باید به آن عقیده هم احترام گذاشت؟ حتی افکار هیتلر نیز طرفداران بسیاری دارد، اما آیا بواسطه طرفداران این ایدولوژی ها، آیا باید به آن تفکرات احترام گذاشت؟!

آن چیزی که دوستان مذهبی متعصب، مغرضانه یا ناآگاهانه آنرا نادیده می گیرند اینست که، "احترام" کسب کردنی است نه اعطا کردنی. اگرچه یک ایدولوژی حتی با مفاهیم ضد بشری ممکن است که طرفداران زیادی هم داشته باشد، اما همچنان آن ایدولوژی شایسته احترام نخواهد بود.

با بررسی تاریخ ادیان به این نتیجه میرسیم که هر زمان که مذهبی ها در راس قدرت قرار گرفتند، هرگونه چالش کشیدن مذهب و اعتقادات مذهبی را بشدت سرکوب کردند. ادیان که در پاسخگویی به سوالات خردمندان همیشه عاجز بودند، مجازات را بعنوان ساده ترین راه برای دفاع از افکار بی پایه مذهبی انتخاب کردند.

اینگرسول سخنور دوران طلایی Freethought آمریکا و مدافع شک گرایی در همین زمینه گفته است:

"کفرگویی اتهامی است که روحانیون برای دفاع از اعتقادات مذهبی که توانایی مراقبت از خود را ندارند، ابداع کردند."


"This crime called blasphemy was invented by priests for the purpose of defending doctrines not able to take care of themselves."

- Robert Green Ingersoll


مذهبیون زمانی که از پاسخ در برابر سوالات خردورزان عاجز می باشند یا به زور متوسل شده و آنها را مجازات می کنند و در جایگاهی که قدرت در اختیار ندارند به روشی بزدلانه فریاد سر می دهند که به "ایمان و اعتقادات" آنها توهین می شود تا شاید با این روش، روشنفکران منتقد را به سکوت بازدارند.

من از تمام دوستان منتقد و خردورزم درخواست می کنم که در مقابل هیاهوی مذهبیون سکوت نکنند و با تمامی توان با استفاده از علم و منطق که تنها ابزار راهگشای ما انسان هاست، پرده از خرافات و هجویات مذهبی بردارند. سالهای سال مذهبیون، با استفاده از ناآگاهی مردم، افکار مرتجع مذهبی را توسعه داده اند، پس بدانید ما راه دراز و سختی در پیش خواهیم داشت که باید بدون وقفه شروع کنیم.

اجازه بدهید بدون پرده بگویم، حتی آینده کشور ما و آینده این کره خاکی نیز به این موضوع بستگی دارد. افکار پوسیده و مرتجع همیشه محدود کننده تفکر خلاقانه بشر بوده است و باعث به هدر رفتن انرژی انسانها بر روی مفاهیم غیر واقعی بوده است. جامعه جوان کشور ما با آگاهی پتانسیل بالایی برای موفقیت خود و کشور خواهند بود. باید دست به دست هم بدهیم تا آموخته های مذهبی نادرست را با دانش روز دنیا، در جامعه مان جایگزین کنیم.

منبع:
http://www.persianatheist.com/2010/01/blog-post_08.html

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

زنان محمد پیامبر اسلام

“حرامزاده انسان هرچه خواست کرد و بر گردن خدا انداخت “سلمان رشدی.



فهرستی از زنان محمد ابن عبدالله پیامبر اسلام


١-خديجه دختر خويلد بن اسبن عبدالعزی .محمد وقتی ٢٥ ساله بود با کارگزار خود خديجه که زنی ثروتمند بود ازدواج کرد تا ديگر

نيازمند کارکردن و جان کندن نباشد و از چوپانی و همراهی کردن کاروانهای تجاری خديجه به زندگی مرفه و آرامی رسيد. اما بعد

از مرگ خديجه، به سرعت ثروت وی را به باد داد تا جايی که نيازمند غارت و چپاول نامسلمانان گشته بود. محمد تا زمانی که

خديجه زنده بود جرات نداشت با زن ديگری ازدواج کند زيرا احتمالاً مورد خشم خديجه قرار ميگرفت و مجبور بود به زندگی قبلی و

دشوار خود بازگردد.

٥:١٦٨ برگ ١٠٥ ( صحيح بخاری ٥:١٦٤١٦٥ ( برگ ١٠٣ ·

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ٣ ·

صحيح بخاری جلد . ٤:٦٠٥ برگ ٣٩٥ ·

صحيح بخاری جلد . ٥:١٦٨ برگ ١٠٥ ·

( صحيح مسلم ٤:٥٩٧١ ( برگ ١٢٩٧ ·

٢- -عايشه دختر ابوبکر صديق، محمد وقتی عايشه ۶ ساله بود با وی ازدواج کرد و در سن ٩ سالگی با او وقتی خود ۵٣ سال داشت

همبستر شد، اين ازدواج پدوفيل (بيماری بچه بازی) بودن محمد را نشان ميدهد، برای اطلاعات بسيار کامل و جامعی از اين ازدواج

و اثبات بيمار بودن محمد و بررسی نظرات مختلف در اين مورد به نوشتاری با فرنام” سن پايين عايشه، مناظره ای بين آيت الله

منتظری و دکتر علی سينا “مراجعه کنيد. عايشه محبوب ترين زن محمد بود تا جايی که محمد در بستر مرگ سر بر روی سينه های

وی گذاشته بود. علاقه محمد به عايشه تا جايی بود که وقتی زينب عايشه را محکوم به زنا با صفوان کرده بود، محمد از طرف الله

آياتی آورد تا عايشه را برائت کند .برای شرح کل ماجرا مراجعه کنيد به عايشه و صفوان و بحث در مورد آيات مربوط به برائت

عايشه .عايشه از راويان مهم حديث و از حافظان قرآن حساب ميشود. اما شيعيان به دليل خصومتی که وی با علی داشت و جنگی که

او با علی داشت اورا ملعونه و پليد ميدانند. محمد بارها اعلام کرده است که عايشه را از همه زنان خود بيشتر دوست داشته اما

شيعيان معتقدند وی زن فاسدی بوده است و محمد خديجه را بيش از ساير زنان دوست داشته است تا جايی که سالی که خديجه از دنيا

رفت را سال عذاداری اعلام کرد.

٣٣٠٩،٣٣١٠،٣٣١١ صفحه ٧١٥ و ٧١٦ . : صحيح مسلم جلد جلد ٢ ·

صحيح بخاری جلد . ٧:٨٨ برگ ٦٥ ·

٣- سوده دختر زمعه بن قيس، زن سوم محمد بود، سوده بيوه زن مسلمانی بود اهل حبشه که پدرش اورا به محمد داده بود و محمد

قبل از آوردن عايشه به خانه اورا به خانه آورده بود. سوده به رواياتی ۵٠ سال سن داشت و محمد برای نگهداری از بچه هايش و

همچنين اداره خانه اش به سوده نياز داشت. البته سوده در مقابل عايشه نيز همانند يک مادربزرگ بود. سوده در آخرين سال خلافت

عمر از دنيا رفت. عايشه روايت کرده است که سوده برخی اوقات از نوبت خود ميگذشت تا پيامبر شب خود را با عايشه بگذراند

زيرا سوده هراس داشت مبادا محمد وی را بخاطر سن بالايش طلاق دهد. پيامبر در حالی با سوده ازدواج کرده بود که تقريبا چاره و

امکان ديگری برای ازدواج نداشت زيرا قبيله قريش اورا طرد کرده بود و در آن سالها ازدواج کردن با فرزندان عبدالمطب و بنی

هاشم بر ضد مفاد عهدنامه ای بود که منجر به شعب ابيطالب شد بنابر اين محمد از روی اجبار با سوده ازدواج کرد.

. تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٩ ·

ابو داوود جلد . ٢:٢١٣٠ برگ ٥٧٢ ·

صحيح بخاری جلد . ٦:٣١٨ برگ ٣٠٠ ·

تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٢٨ ·

( صحيح مسلم جلد . ٢:٢٩٥٨ ( برگ ٦٥١ ·

مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری

برگ ٤٦

( صحيح بخاری جلد . ٣:٢٦٩ ( برگ ١٥٤ ) جلد . ٣:٨٥٣ ) برگ ٢٩ ·

( صحيح مسلم جلد . ٢:٣٤٥١ ( برگ ٧٤٧ ·

۴- ام سلمه دختر اميه بن المغيره، زن يکی از مسلمانان به نام “ابوسلمه بن ابوالاسد” بود که در جنگ احد زخمی مهلکی برداشته

بود و در نهايت کشته شده بود. ام سلمه در هنگام ازدواج با محمد ٢٩ سال سن داشت و محمد ۵٣ سال سن داشت. ام سلمه از کليه

زنان محمد بيشتر عمر کرد و پس از همه آنها وفات يافت.

ابو داوود جلد . ١:٢٧٤ برگ ٦٨ جلد . ٣:٤٧٤٢ برگ ١٣٣٢ جلد . ٢:٢٣٨٢ برگ ٦٥٤ ·

٢٤٠ برگ ٢٢٨ no. سنن نساء جلد . ١ ·

ابن ماجه جلد . ٣:١٧٧٩ برگ ٧٢ ·

. تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ٨٠ ·

صحيح مسلم جلد . ٢:٢٤٥٥ برگ ٥٤٠ ·

۵- حفصه دختر عمر بن الخطاب، در سن ١٨ سالگی شوهر خود خنيس بن حذاقه السهمی را از دست داده بود و بيوه شده بود.

حفصه در هنگام ازدواج با محمد ٢٠ سال سن داشت و محمد 55 ساله بود. در احاديث موجود است که بعد از اينکه ابوبکر و عثمان

از ازدواج با وی سر باز زدند، محمد قبول کرد که با وی ازدواج کند. حفصه نيز از حافظان قرآن حساب ميشود و نسخه عثمان از

قرآن با همکاری وی تهيه شده بود. از ماجراهای جالبی که حفصه در آنها شرکت داشت رسوايی محمد در ارتباط با کنيز حفصه يعنی

ماريه است که محمد را مجبور کرد سوره تحريم را بسرايد. برای اطلاعات بيشتر از اين ماجرا به محمد ماريه و حفصه ، ماريه

قبطی شانزدهمين زن در زندگی محمد، وساطت الله جهت رفع اختلافات خا نوادگی محمد مراجعه کنيد.

ابن ماجه جلد . ٣:٢٠٨٦ برگ ٢٥٨ ·

. ابو داوود جلد . ٢:٢٤٤٨ برگ ٦٧٥ جلد . ٣:٥٠٢٧ برگ ١٤٠٢ ·

صحيح مسلم جلد . ٢:٢٦٤٢ برگ ٥٧٦ جلد . ٢:٢٨٣٣ برگ ٦٢٥ جلد . ٢:٣٤٩٧ برگ ٧٦١ ·

۶-زينب دختر جحش؛ ازدواج زينب با جحش از بحث برانگيز ترين ازدواجهای محمد است. زينب از خانواده بزرگ و محترمی بود.

مادر زينب دختر عبدالمطلب پدربزرگ محمد بود. زينب با زيد فرزند خوانده محمد ازدواج کرده بود و محمد روزی بدون خبر به

خانه زيد وارد شد و زينب را نيمه لخت ديد و به او علاقه مند شد، سپس مهريه اورا پرداخت تا از فرزندخوانده خود طلاق گيرد، بعد

با وی ازدواج کرد و مسلمانان ميگويند خداوند به محمد دستور داد تا با زينب ازدواج کند زيرا خداوند ميخواست اين رسم غلط

جاهليت مبنی بر اينکه يک مرد نميتواند با زن پسرخوانده خود ازدواج کند از ميان بردارد و اين بسيار مضحک است. ماجرای

مفصل زينب را ميتوانيد در سه نوشتار” محمد، زيد و زينب “و” زيد و زينب “و” عشق محمد به همسر پسر خوانده اش (زينب) و

ازدواج با او “.بخوانيد. زينب در موقع ازدواج با محمد ٣٥ سال داشت و محمد ٥٨ سال.

. صحيح مسلم جلد . ٢:٢٣٤٧ ( برگ ٥١٩ (جلد . ٢:٣٣٣٠ ( برگ ٧٢٣٧٢٤ ) جلد . ٢:٣٣٣٢ ( برگ ٧٢٥ ) جلد . ٢:٣٤٩٤ برگ ٧٦٠ ·

( صحيح بخاری جلد . ٣:٢٤٩ ( برگ ١٣٨ (جلد . ٣:٨٢٩ ( برگ ٥١٢ ) جلد . ٤:٦٨٨٣ ( برگ ١٤٩٣ ·

١٣٧٨ جلد . ١:١٤٩٨ – . ابو داوود جلد . ٣:٤٩٣٥ برگ ١٣٧٧

٧- جويريه دختر حارث بن ابوضرار، محمد در سن ۵٨ سالگی با جويريه که ٢٠ سال سن داشت ازدواج کرد. جويريه دختر رئيس

قبيله بنی المصطلق، يکی از قبايل يهودی متعددی بود که محمد به آنها حمله کرده بود. شوهرش مالک بن صفوان بود و در حمله

ناگهانی که محمد به اين قبيله کرده بود کشته شده بود. محمد از جويريه درخواست ازدواج کرد و جويريه قبول کرد به شرط اينکه

اسرای باقيمانده از اين جنگ آزاد شوند و غنايم بدست آمده به صاحبان باقيمانده از اين جنگ بازگردد. از جويريه به عنوان “زنی

بسيار زيبا” در بسياری از تواريخ ياد شده است، ابن اسحق ميگويد جويريه از زيبايی شگفت انگيزی بهره می برد، بطوری که هيچ

مردی قدرت نداشت در برابر زيبايی وی مقاوت کند. و رابطه او با محمد به شدت عواطف عايشه را تحريک کرده بود و عايشه از

ديدن او در عذاب بود. جويريه ۶ سال زن محمد بود و بعد از محمد نيز 39 سال زندگی کرد و در سن ۶۵ سالگی درگذشت. ماجرای

جويريه را پروفسور مسعود انصاری در کتاب کوروش بزرگ و محمد عبدالله را در نوشتاری با فرنام” جويريه زنی که محمد را

اسير زيبايی خود و طايفه اش را آزاد کرد “بخوانيد.

ابن اسحق سيرت الرسول، برگ ٧٢٩ ·

١٣٧٨- ابو داوود جلد . ٣:٤٩٣٥ برگ – ١٣٧٧ ·

( صحيح بخاری جلد . ٨:٢١٢ ( برگ ١٣٧ ·

. ابو داوود جلد . ١:١٤٩٨ برگ ٣٩٢ ·

مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری

برگ ٤٧

صحيح مسلم جلد . ٢:٢٣٤٩ برگ ٥٢٠ ·

(٤٣٢— صحيح بخاری جلد . ٣:٧١٧ ( برگ ٤٣١ ·

٨- ام حبيبه دختر ابوسفيان بن الحرب، ابوسفيان رئيس قبيله قريش، قدرتمند ترين مرد مکه بود که همراه با شوهرش عبيدالله ابن

جحش از اولين کسانی بودند که مسلمان شده بودند و به حبشه رفته بودند تا پادشاه حبشه را به اسلام دعوت کنند. اما عبيد الله ابن

جحش در حبشه مسيحی شد و از ام حبيبه طلاق گرفت، پيامبر اسلام از راه دور از پادشاه حبشه خواست تا ام حبيبه را به زنی او در

آورد، ام حبيبه تا ۶ سال بعد نتوانست محمد را ببينيد زيرا نميتوانست به مدينه برگ ردد. ام حبيبه در هنگام ازدواج با محمد ٢٩ سال

سن داشت و محمد ۵۴ سال. محمد اميدوار بود ازدواجش با ام حبيبه نظر ابوسفيان دشمن درجه يک اسلام را تغيير دهد اما چنين

اتفاقی نيافتاد.

صحيح مسلم جلد . ٢:١٥٨١ برگ ٣٥٢ جلد . ٢:٣٥٣٩ برگ ٧٧٦ ·

ابن ماجه جلد . ٥:٣٩٧٤ برگ ٣٠٢ ·

صحيح مسلم جلد . ٢:٣٤١٣ برگ ٧٣٩ جلد . ٢:٢٩٦٣ برگ ٦٥٢ ·

٩- صفيه دختر حيی بن اخطب، صفيه در هنگام ازدواج با محمد ١۶ سال سن داشت و محمد ۶٠ سال سن داشت. صفيه دختر حيی بن

اخطب رئيس قبيله بنی نضير، از قبايل يهودی مدينه بود که محمد به آن حمله کرد و آنها را مجبور کرد از مدينه خارج شوند و هرچه

قابل نقل کردن است با خود ببرند و باقی اموال را برای مسلمانان باقی بگذارند. شوهر قبلی او کنان بن ربيع بود که توسط مسلمانان

در همان جنگ کشته شد. شوهر وی توسط مسلمانان به دليل اينکه مکان مخفی کردن جواهراتش را افشا نميکرد شکنجه و در نهايت

به دستور پيامبر کشته شده بود، و پبامبر همان شب با صفيه ازدواج کرد و با وی همبستر شد. او ۴ سال با محمد زندگی کرد و بعد از

مرگ محمد ٣٩ سال بيوه بود و در سن ۶٠ سالگی درگذشت

. تاريخ طبری ٣٩ برگ ١٨٥ ·

صحيح بخاری . ٢:٦٨ و ٤:١٤٣٢٨٠ ·

١٠ – ميمونه دختر حارث الهلاليه، ميمونه در زمان ازدواج با محمد ٣۶ سال سن داشت) برخی روايات وی را ٣٠ ساله خوانده اند)

و محمد ۶٠ ساله بود. ميمونه خواهر ناتنی زن ديگر محمد بود. ميمونه ٣ سال با محمد زندگی کرد و در سن ٨٠ سالگی از دنيا رفت،

يعنی 44 سال بيوه ماند.

تاريخ طبری جلد . ٨ برگ ١٣٦ ·

. ٣٦٩ جلد. ٢:١٦٧٢ برگ ٣٦٩ – صحيح مسلم جلد . ١:١٦٧١١٦٧٤١٦٧٥ برگ ٣٦٨ ·

١١ – -فاطمه دختر سريح

تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ٣٩ ·

١٢ -هند دختر يزيد

.٩٢٩- ٤٢٥٤ برگ – ٩٢٨ – صحيح مسلم جلد . ٣:٤٢٥١ ·

١٣ – عصما دختر سياء

. تاريخ طبری جلد . ١٠ برگ ١٨٥ وزير نويس ١١٣١ برگ ١٨٥ ·

١۴ – زينب دختر يزيد

١٦٤- تاريخ طبری جلد . ٧ برگ ١٥٠ زيز نويس ٢١٥ و ٢١٦ تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٣ ·

١۵ – هبله دختر قيس و خواهر اشعث

تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٣٨ ·

مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری

برگ ٤٨

١۶ -عصما دختر نعمان ملا محمد مجلسی در مورد اين زن نوشته است وقتی وی را نزد محمد آوردند عايشه و حفصه نسبت بو وی

حسادت کردند و وی را فريب دادند که ازدواجش با محمد انجام نگيرد. به اين صورت که به وی گفتند اگر مايل است توجه محمد را

به خود جلب کند بايد به محمد بی اعتنای کند، عصما وقتی محمد را ديد به او گفت “من فکر ميکنم بايد از دست تو به الله پناه ببرم”

محمد برانگيخته شد و گفت “من فکر ميکنم بايد به خانواده ات پناه ببری”

مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه ٥٩٧ ·

١٧ – فاطمه دختر صحاک، ملا محمد باقر مجلسی نوشته است وقتی آيات ٢٨ و ٢٩ احزاب نازل شد، فاطمه تصميم گرفت راه اول را

انتخاب کند و از محمد جدا شود.

مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه ٥٩٧ ·

١٨ – ماريه دختر شمعون قبطی، که مقوقس فرستاده بود، وی از پيامبر باردار شد، نام اورا ابراهيم نهادند، دوسال زيست و بمرد.

ماجرای ماريه نيز از ماجراهای بحث برانگيز زندگی محمد است. ماريه کنيز (برده) حفصه بود که بعنوان هديه به او داده شده بود .

روزی محمد به خانه حفصه دختر عمر می رود و ماريه را تنها در خانه می يابد، وی با ماريه همبستر ميشود و ناگهان حفصه از راه

ميرسد و از مشاهده اين قضيه بسيار خشمگين ميشود. محمد قول ميدهد که ماريه را بر خود حرام کند به شرطی که حفصه ماجرا را

برای کسی تعريف نکند، اما حفصه ماجرا را برای عايشه و بقيه زنان محمد تعريف ميکند و محمد از الله کمک ميگيرد تا رسوايی

پيش آمده را با سوره تحريم کمرنگ و سرکوب کند. ماجرای ماريه را در محمد ماريه و حفصه، ماريه قبطی شانزدهمين زن در

زندگی محمد بخوانيد.

. تاريخ طبری جلد . ٨ برگ ٦٦١٣١ ·

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٩٤ ·

١٩ – ريحانه دختر زيد قرظی از اسرای بنی قريظه بود که سهم محمد از غنائم جنگی بود. ريحانه هرگز حاضر نشد اسلام بياورد و

حتی پيشنهاد محمد مبنی بر ازدواج با وی را نيز قبول نکرد و تصميم داشت نه اسلام بياورد و نه با محمد ازدواج کند. از طرفی

محمد نيز قصد رهاکردن اين کنيز (برده زن) زيبا را نداشت و وی تا آخر عمر تن به حقارت برده بودن در داد اما حاضر نشد

مسلمان شود و يا با محمد ازدواج کند.

١٦٥- تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٤ ·

. تاريخ طبری جلد . ١٣ برگ ٥٨ ·

٢٠ – ام شريک دوسيه

٢١ – صنعا يا سبا دختر سليم،زنی بود که پيش از آنکه پيامبر با او همبستر شود او مرد.

٢٢ – قضيه دختر جابر از بنی کلاب، زنی بود که به محمد گفت مرا به تو داده اند و به من خبر ندادند، پس از محمد طلاق خواست و

محمد اورا طلاق داد. روايات ديگری حاکی از آن است که محمد با وی ازدواج کرد اما وقتی برای همبستر شدن پيش وی رفت

دريافت که او بسيار پير است بنابر اين وی را طلاق داد.

تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٣٩ ·

٢٣ – زينب دختر خزيمه از بنی عامر بن صعصعه، بود که بود که بعد از کشته شدن شوهرش” عبيده” در جنگ بدر قبول کرد که با

محمد ازدواج کند اما ٨ ماه بعد از اين ازدواج از دنيا رفت.

٢۴ -دختر خليفه الکلبی و خواهر دحيه بن خليفه، به خانه آوردش و در خانه پيامبر مرد

زنان ديگر محمد

٢۵ – عاليه دختر طبيان از بنی بکربن زنی بود که محمد با وی ازدواج کرد اما بعد از مدتی وی را طلاق داد.

تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٣٩ ·

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٨ ·

مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری

برگ ٤٩

٢۶ – قوتيله بنت قيس بن معدی کرب و خواهر اشعث بن قيس، پيامبر اورا به زنی کرد اما هنوز او را نديده بود که مرد. برخی نيز

گفته اند محمد اورا طلاق داد.

٢٧ -خوله بنت الهذيل از بنی حاريث که طلاق گرفت.

٢٨ – ليلی بنت الخطيم پير زنی بود از قبيله بنی خزرج که به گفته طبری (ذکر زنان محمد از تاريخ طبری)، پيامبر روزی به مزگت

اندر نشسته بود پشت سوی آفتاب کرده و اين زن از پشت آمد و دستهايش را بر روی کتف پيامبر گذاشت و گفت با من ازدواج کن تا

من به قبيله خود بگويم پيامبر با من ازدواج کرده است. سپس به ميان قبيله خود رفت و مردم به او گفتند کار اشتباهی کردی چون پير

هستی و پيامبر از زنان پير خوشش نمی آيد و اگر تو را ببيند طلاقت خواهد داد. ليلی پيش پيامبر آمد و گفت من پشيمانم که زنی پير

هستم و شايستگی ازدواج با تو را ندارم و پيامبر او را طلاق داد.

٢٩ – ام هانی دختر ابوطالب، وی بهانه آورده بود که بچه دار است و بايد از بچه اش نگهداری کند. لذا پيشنهاد محمد را رد کرد.

٣٠ – ضباعه دختر عامر بن قرط، که پيغمبر اورا از پسرش بخواست اما پسرش به پيامبر گفت مادرم پير است و پيامبر دست

برداشت.

٣١ – صفيه دختر بشامه عنبری که از اسرای افتاده به دست مسلمانان بود، محمد او را بخواست اما شوی باز آمد و چون زنش را

ميخواست مسلمان شد تا زنش بر او حرام نگردد .پيامبر از او پرسيد من را خواهی يا شويت را؟ صفيه گفت شويم را.

٣٢ – ام حبيبه دختر عباس بن عبدالمطلب، پيغمبر اورا به زنی خواست، عباس گفت يا رسول الله او با تو شير خورده است.

٣٣ -جمرهدختر حارث بن ابی حارثه، محمد اورا از حارث بخواست، حارث به دروغ به پيامبر گفت بدن او پيسی دارد و تورا شايسته

نيست.

ساير موارد موجود در تاريخ ·

٣٤ – محمد زنی که نامی از وی باقی نمانده است طلاق داد زيرا وی چشم چرانی ميکرد و به مردانی که از مسجد خارج ميشدند زير

چشمی نگاه ميکرد.

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٧ ·

٣٥ – محمد زنی را به دليل اينکه وی جذام داشت طلاق داد.

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٧ ·

٣٦ – ملائکه دختر کعب به مدت کوتاهی با محمد ازدواج کرد، عايشه از وی پرسيد آيا ميخواهی شوهری داشته باشی که شوهر قبلی

تورا کشت؟ وی به خدا از محمد پناه برد و محمد وی را طلاق داد.

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٥ ·

٣٧ – شنباء دختر عمر الغفريه، مردم قبيله او با قبيله بنی قريظه هم پيمان بودند، وقتی ابراهيم فرزند محمد مرد؛ وی به محمد گفت

اگر تو پيامبر راستينی ميبودی فرزندت نمی مرد. محمد بعد از اينکه با او همبستر شد وی را طلاق داد.

تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٣٦ ·

٣٨ – ملائکه دختر داوود زن ديگری بود که با محمد ازدواج کرد اما پس از اينکه فهميد محمد پدرش را کشته است، از وی جدا شد.

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٥ ·

٣٩ – عمره دختر يزيد که محمد وی را طلاق داد زيرا وی به جذام مبتلا شده بود.

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٨ ·

مجلسی حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه ٥٩٧ ·

مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری

برگ ٥٠

٤٠ – سناء بنت سفيان، محمد مدت کوتاهی با او ازدواج کرد.

تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٨ ·

٤١ -احدايث ضعيفی خبر از ازدواج محمد با عمره نيز ازدواج کرده بود.

ابن ماجه جلد . ٣:٢٠٥٤ برگ ٢٣٣ جلد . ٣:٢٠٣٠ برگ ٢٢٦ ·

٤٢ – دختر الجهال برای مدت کوتاهی با محمد ازدواج کرد.

صحيح بخاری جلد . ٧:١٨١ برگ ١٣١،١٣٢ ·

٤٣ – دوبه دختر امير .از طايفه سعسعه

٤٤ – عماره يا عمامه دختر حمزه، از طايفه قريش، هاشم.

٤٥ – شينيا دختر سالت زنی ديگر بود که محمد قصد ازدواج با وی را داشت اما قبل از اينکه به اين خواسته خود بخواهد عمل کند از

دنيا رفت.

مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم صفحه ٥٩٧ ·

٤٦ – تکانه نام زنی ديگر است که مجلسی در مورد وی نوشته است دختر سياهپوستی بود که “مقدوس “پادشاه مصر همچون ماريه

قبطيه به محمد هديه داده بود. محمد ابتدا او را آزاد کرد و سپس وی را به عقد ازدواج خود در آورد. بعد از درگذشت محمد عباس با

او ازدواج کرد.

مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم صفحه ٥٩٧ ·

شيخ کلينی نويسنده و انديشمند بزرگ اسلامی و نويسنده کتابهای اصول و فروع کافی در مورد محمد از امام رضا نقل کرده است که

قدرت جماع پيامبر با چهل مرد برابر بود .

مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم صفحه ٥٩٩ ·


۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

بچه بازی یا پدوفیلی چیست؟


پدوفيلى كه در ترجمه لغوى آن به فارسى ميتوان تركيب ”بچه‌ باز“ را به كار برد، مشكلى روانى است كه كمتر در محافل عمومى در مورد آن صحبت مى‌شود.

"بیماری پدوفیلیا شامل تحریک شدن مکرر جنسی و یا احساس نیاز و هوس کردن و بر انگیخته شدن احساسات جنسی در قبال کودک و یا کودکان است.

بیمار پدوفیل باید بیش از 16 سال سن داشته باشد و تحریک جنسی باید مربوط به کودک 13 یا کم سن و سال تر باشد.

(اختلاف سنی بین بیمار و شخص محرک باید حداقل 5 سال باشد)

پدوفیلی را بد ترین نوع انحراف جنسی می دانند

اشخاص پدوفیل تمایل به نزدیکی با کودکان دارند

شخص پدوفیل اگر اقدام به گول زدن کودکی کند و از او لذت جنسی ببرد به او پدوفیل فعال می گویند.

اما اگر فقط در رؤیای این لذت جنسی باشد؛ به او پدوفیل منفعل می گویند.

متخصصان معتقدند پدوفيلى يا ”بچه‌بازى“ مشكلى است كه يا به دلايل ژنتيكى و تغييرات هورمونى بروز مى‌كند و يا ريشه در دوران كودكى نحوه تربيت و برخوردهاى اجتماعى فرد دارد.

اين حالت از دوران بلوغ خود را نشان مى‌دهد و متأسفانه درمان قطعى ندارد. (به نظر من اگه بخوای میتونی درمانش کنی.)

علتهای زیادی برای بیماریهای جنسی نام برده اند

_ یکی از دلایل مهمی که در ارتباط با انحرافات جنسی نام برده اند؛ محدودیت می باشد.

شهوت انسان همانند جریان بخاری است که در دیگ زودپز قرار دارد

اگر روزنه و مخزنی برای این دیگ تعبیه نشود؛ دیگ بالاخره منفجر می شود،

کسانی که در کودکی در معرض سکس زودرس قرار می گیرند.

مثلاً عکسها یا فیلمهای پورنو می بینند ؛ در معرض انحراف جنسی قرار می گیرند.

_ یکی از دلایل دیگری که برای انحراف جنسی پدوفیلی نام برده اند، این است که شخص پدوفیل در کودکی به او تجاوز شده است.

حالت انتقام گیری در زمان بزرگسالی آنها را به این کار شنیع وا می دارد.

_ خود کم بینی و ترس از ناتوانی در ارضای یک زن از جمله عوامل دیگر تأثیر گذار بر بیماری پدوفیلی محسوب می شود.

اما عمده ترین علت این بیماری روانی محدودیت است

در ارتباط با انحرافات جنسی کشیشها، درویشان خانقاه و آخ... زیاد شنیده ایم.

کتابی تحت عنوان کشیشها و پدوفیلی توسط انتشارات آکسفورد به چاپ رسیده است.

از آنجایی که این امر یک پدیده اجتماعی نابهنجار محسوب میشه، برای بحث و بررسی آمار واقعی در دسترس نیست.

اخیرا یک پژوهش در آلمان نشان داده است که افراد پدوفیلی احتمالن دچار کمبود سلولهای خاکستری در قسمتهای مهمی از مغز هستند.

به گزارش این گروه سلولهای خاکستری افراد پدوفیلی در قسمتی از مغز که محل تصمیم سازیهای سطح بالا و استدلال است، حدود 2 تا 4 درصد کمتر از مقدار معمول بوده.

البته چیزی که از این قبیل بررسیها برمی آید بیشتر این است که کسانی ممکن است دست به این کار بزنند که کنترل مناسبی بر رفتارشان ندارند. و این دلیل بروز این تمایل نیست.

و به طور کلی تعرض جنسی به کودکان به جز تمایل جنسی ممکن است دلایل دیگری مثل در دسترس نبودن بزرگ سالان و بی دفاع بودن کودکان داشته باشد.

به نظر محققان این افراد به خاطر این تمایلات قابل سرزنش نیستند،

اما از طرفی نمی توان برای ارضای جنسی این افراد سلامت کودکان را به خطر انداخت.

منبع: http://dardmand.blogfa.com/post-6.aspx

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

گالیله و دین


من هیچ اجباری در اعتقاد به خدایی که می گویند، احساس، منطق و شعور را به ما عطا کرده است، ولی می خواهد که از بکار بردن آنها چشم پوشی کنیم ، حس نمیکنم .
((گالیله ))

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

در بالاترین همه عقاید برابرند، اما برخی از عقاید برابر ترند

با اخذ تصمیمات جدید در بالاترین یاد این جمله از کتاب قلعه حیوانات افتادم:"همه ی حیوانات با هم برابرند، اما برخی برابر ترند"، جایی که برای رسیدن به منافع اصول اولیه تغییر میکند.
برخی اعتقادات یک مسلمان توهین مستقیم به شعور بشر است، توهین به فهم انسان است، یعنی اینکه تو نمی فهمی، باید همیشه چوبی بالای سرت باشد تا فرمان ببری، باید سعی کنی معراج و شق القمر و .. را قبول کنی ، باید طی الارض را عملی علمی و منطقی دریابی، باید قول کنیی که وقتی مرد 53 ساله با دختر 9 ساله همبستر می شود عملی اخلاقی بوده است و آن مرد نیز عزیزترین مردم نزد خداست، باید قبول کنی برده داری عملی پسندیده بوده و....
و در نهایت باید قبول کنی که تمامی این سخنان توهین نیست ولی اگر تو این سخنان را نقد کنی بزرگترین توهین را انجام داده ای!
در بالاترین همه عقاید برابرند، اما برخی از عقاید برابر ترند

حرف مزخرف خریدار ندارد، پس تو كه پوزه بند به دهان من میزنی از درستی اندیشه من، از نفوذ اندیشه من میترسی

حرف مزخرف خریدار ندارد، پس تو كه پوزه بند به دهان من میزنی از درستی اندیشه من، از نفوذ اندیشه من میترسی. احمد شاملو


هیچ تقدسی در دنیا بالاتر از اندیشه انسان نیست، بهشت من آنجایست که بدون ترس و واهمه بتوانم اندیشه و نظر خود را بیان کنم، نیروانای من مکانیست که انسان ها را بر اساس عقیده شان تقسیم بندی نکنند و همه در ابراز عقیده خود آزاد باشند.

مگر مبنای تشخیص درستی و غلطی یک اندیشه میزان پیروان آنست که بر این اساس تصمیم گیری می شود؟
اگر فرض را بر توهین هم بگذاریم باز هم این ادیان هستند که بزرگترین توهین ها را به شعور انسان داشته اند. به عنوان مثال اینکه فردی بیاید و شق القمر را انکار کند و احمقانه بخواند توهین است یا آنکه کسی سعی دارد دیگران را مجاب کند که این اتفاق رخ داده است؟

بگذارید همه نظرات و دیدگاه ها شنیده شود، بگذارید مردم خود قضاوت کنند که سخن کدام طرف به حقیقت نزدیک تر است.
انسان آزاد است و حق دارد هر اندیشه ای را نقد کند، هر سیستمی به هر بهانه ای سعی در سانسور این آزادی داشته باشد گامی بلند به سوی دیکتاتوری برداشته است.

رونوشت: پارازیت جهت انعکاس در برنامه

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

امام رضا علیه السلام و خبر از غیب

محمد بن داود میگوید: من و برادرم نزد حضرت رضا علیه السلام بودیم که شخصی وارد شد و گفت: عموی شما محمد بن جعفر بیمار شده است. به همراه امام به آنجا رفتیم. دیدیم که محمد بن جعفر در بستر است و اسحاق بن جعفر و جماعتی از آل ابیطالب گریه می کنند.

حضرت رضا علیه السلام کنار سر محمد بن جعفر نشست و نگاهی به او انداخت و سپس تبسم کرد. کسانی که در مجلس بودند از خنده امام دلخور شدند و بعضی گفتند: امام از روی شماتت و سرزنش به عمویش چنین کرد.

امام برخاست و بیرون رفت. من گفتم: فدایت شوم، وقتی شما تبسم کردید بعضی از حاضرین کلمات ناپسندی درباره شما گفتند. علت خنده شما چه بود؟
امام فرمود: من تعجب کردم از گریه اسحاق. به خدا قسم، اسحاق قبل از محمد خواهد مرد و محمد برای او خواهد گریست.
آری، همان شد که امام فرمود؛ محمد بن جعفر مداوا شد و اسحاق بن جعفر پس از چندی وفات کرد.



منابع:
* بحارالانوار، ج 49، ص 31، ح 6. از عیون الاخبار رضا، ج 2، ص 206.

امام صادق علیه السلام و زنده کردن مردگان

شخصی از امام صادق علیه السلام نشانه‌ای برای اثبات امامتش درخواست کرد. امام فرمود:«هر چه می خواهی از من بخواه. انشاء الله خواسته‌ات را بر‌آورده می‌کنم.»
آن شخص گفت:«برادری داشتم که از دنیا رفته و اکنون در قبر است. به او فرمان بده که به طرف من بیاید.»
امام فرمود:«اسم برادرت چیست؟»
گفت:«احمد.»
امام کنار قبر او رفت و فرمود:«ای احمد، به اذن خدا و به اذن جعفر بن محمد برخیز.»
آن شخص می‌گوید:«سوگند به خدا، برادرم زنده شد و از قبر درآمد.»

توضیح: انجام این امور از اولیاء الهی بعید نیست. خداوند در قرآن می فرماید حضرت عیسی علیه السلام مرده زنده می کند.


منبع:
بحارالانوار، جلد 47

دین توهین به شأن انسانی است


دین توهین به شأن انسانی است. آدم هایی هستند که با یا بدون آن، کارهای خوب یا بد انجام می دهند، اما دین آنجایی به کار می آید که آدم های خوب کارهای بد انجام دهند."


Religion is an insult to human dignity. With or without it, you'd have good people doing good things and evil people doing bad things, but for good people to do bad things, it takes religion.'

استیون واینبرگ(۳ مه ۱۹۳۳) فیزیکدان آمریکایی








استیون واینبرگ(۳ مه ۱۹۳۳) فیزیکدان آمریکایی








۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

خرافاتی دیگر راجع به ائمه: حکایت زنده شدن شیر و دریدن پرده دار مأمون به امر امام رضا





داستان زنده شدن شیر و دریدن حاجبِ مأمون را در کتاب «عیون أخبار الرضا» در باب چهلم روایت کرده به این مضمون که: حاجب مأمون که مأمور بود در مجلس، امام رضا علیه السلام را تحقیر کند به آن حضرت گفت: مردم برای تو معجزاتی اثبات می کنند که برای احدی از مردم غیر از تو اثبات نکرده اند؛ گوئی معجزه ای مانند معجزه حضرت ابراهیم که مرغان کشته شده را زنده کرد آورده ای؟! اگر راست می گوئی پس امر کن به این دو شیر و آنها را زنده کن و بر من مسلط گردان! و مقصود حاجب دو صورت شیری بود که روبروی هم بر مسند مأمون نقش کرده بودند. حضرت به غضب درآمده و به آن دو صورت صدا زدند: بگیرید این فاجر را! و این مرد فاجر را طعمه خود قرار دهید و از او عین و اثری باقی نگذارید! آن دو شیر برجستند و آن مرد را پاره کرده طعمه خود قرار دادند و استخوانهای او را خرد کرده و جویدند و او را خوردند و خون او را لیسیدند و مردم تماشا میکردند و همه در تحیر و حیرت فرو رفته بودند و پس از آن خدمت حضرت ایستادند و عرض کردند: ای ولی خدا در روی زمین! آیا امر می کنی که با مأمون نیز این عمل را انجام دهیم؟ مأمون از استماع این سخن غش کرد و حضرت فرمودند: بایستید! و آنها بحال خود برگشتند.

ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» در ضمن حالات حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام روایت کرده است که هارون الرشید مردی را طلب کرد که امر امامت آنحضرت را باطل سازد و آنحضرت را در مجلس خجالت دهد. برای این منظور مرد ساحری را حاضر کردند، چون سفره گستردند بر روی نان عملی انجام داد که هر وقت خادم آنحضرت اراده می کرد گرده نانی را برگیرد آن نان از دستش می پرید، و هارون الرشید از این منظره در نهایت خنده و سرور درآمد. در این حال حضرت بی درنگ سر خود را بطرف نقش شیری که در پرده کشیده شده بود بلند کرده و فرمودند: «یا أسَدَ اللهِ خُذْ عَدُو اللهِ؛ ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر»، ناگهان آنصورت مانند یک حیوان درنده قوی پنجه ای جستن کرد و آن مرد ساحر را دریده و طعمه خود ساخت. هارون و ندیمانش همگی بیهوش شده و به روی زمین افتادند و از شدت ترس عقلها از سرهایشان پرید. و چون پس از زمانی بهوش آمدند هارون به حضرت گفت: به حقی که من بر تو دارم از تو میخواهم که به این صورت شیر امر کنی که این مرد را برگرداند. حضرت فرمود: اگر عصای موسی ریسمانها و عصاهائی را که از جادوگران فرعون بلعیده بود بازگردانید این صورت هم آن مرد بلعیده شده را برخواهد گردانید.


منبع:

http://www.tahoorkotob.com/docs/31444e05166.php

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

چگونه مذهب انسان را مسخ میکند؟

,



این سوال شاید به ذهن بسیاری رسیده باشد که چرا انسانهایی با فطرت پاک، دست به اعمالی میزنند که با هیچ منطقی قابل توجیه نیست جز افیون دین.

آیا مسلمانان تندرویی که در ایران و افغانستان و ... متولد میشوند، اگر در ژنو و امستردام هم به دنیا می آمدند باز هم به همین راه کشیده می شدند؟

یا مشغول درس و علم و لذت از زندگی بودند؟

تصور کنیم 2 نفر را که 40 سال پیش در یک روز متولد شده اند، یکی در هرات، دیگری در ژنو.

مسلمان هراتی اگر زنده مانده باشد اکنون یا در صفوف القاعده در حال خدمت به اسلام است و یا در دارو دسته طالبان سیر میکند.

از بچگی با شمشیر بزرگ شده است و اعتقاد به اسلام پیامبرش به بخشی از وجودش تبدیل گشته است. اولین ازدواجش در 15 سالگی با دختری 9 ساله بوده، اکنون4 زن و 13 فرزند دارد و دست کم درین چند سال جنگ 300 -400 نفر را کشته و تعدادی هم بمب در معابر انداخته است.

هدفش از زندگی یا پیروزی و یا شهادت در راه اسلام است، میجنگد و می کشد تا کشته شود و به حوری هایی که در مکتب به آن وعده داده شده برسد!

با تحصیل دختران مخالف است و اعتقاد دارد پسر نیز قرآن را بداند کافیست. در صورت کاهلی فرزندانش در نماز آنها را به سختی تنبیه میکند.زنان اگر بدون اجازه ی او کاری انجام دهند با تازیانه و مشت و لگد مواجه میشود. به عنوان یک مسلمان در اجرای حدود شرعی به همکیشانش کمک میکند، در دست قطع کردن و تازیانه هیچ عدولی در حکم خدا را جایز نمی داند. دیدن صحنه های سر بریدن و قطع اعضای بدن انسان برایش به امر طبیعی و روزمره تبدیل شده است.

با همرزمانش مهربان است و حتی حاضر است جانش را برای آن ها بدهد ، از ضعفا و فقیران روستا دلجویی می کند و گه گاه هم بتواند کمکی می رساند و به همه بشارت پیروزی نزدیک دین خدا را میدهد و بدبختی ها و فلاکت موجود را توطئه ی تفکر ضد اسلام و آزمایش الهی میداند.

اما آن سوئیسی،دوران کودکی آرامی را گذرانده،وارد دانشگاه شده و اکنون به عنوان یک کارمند در یک اداره مشغول به کارست، در 28 سالگی پس از 2 سال زندگی با آخرین دوست دخترش ، با او ازدواج کرده و اکنون یک فرزند دارد. فرزندش به مدرسه می رود و در کلاس رقص و موسیقی شرکت می کند.

هدفش از زندگی آرامش و لذت از دنیاییست که در آن زندگی میکند به اخرت و بهشت و جهنم اعتقادی ندارد و سعی می کند حال را دریابد.

در کارش مسئولیت پذیر است و سعی میکند کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.در اجتماع به قوانین شهروندی احترام میگذارد و خود را موظف به انجام آن میداند. با همسرش مهربان است و همسرش نیز از تمام قوانین به صورت یکسان با او برخوردارست. دیدن صحنه های قتل و خون ریزی آزارش میدهد و نمیتواند از کنار آنها به سادگی عبور کند.



نتیجه: اگر در هنگام تولد این دو انسان، جای آنها با هم عوض میشد ، باز هم همین اوضاع ادامه میافت.

تنها نکته ای که باعث میشود شخصی نتواند درست فکر کند اینست که او با افیون مذهب مسخ شود و دست به اعمالی بزند که هیچ انسان آزاده ای نمی تواند بپذیرد. شاید هر کسی بجای افراد طالبان و القاعده هم باشد به همان سرنوشت دچار شود. برای جامعه ای که نتوان در آن فکر کرد، نتوان اندیشه را بر زبان آورد، هیچ راهی را به سوی رستگاری نمی توان تصور کرد.

سرشت همه انسان ها پاک است و این محیط و جامعه هستند که گهگاه سرشت انسان ها را به تباهی آلوده می سازند و بیشرین نقش را این تباهی را ادیانی ایفا میکنند که به ایمان بیشتر و یا همان تعصب احتیاج دارند. و این از میان نمی رود جز با آگاهی

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

بگذارید بنام انسان زندگی کنیم.

بگذارید بنام انسان زندگی کنیم. بگذارید آنانی که در جستوجوی حقیقت طبیعت بودند و هرگز انسانهای مشابه خود را اعدام نکردند را بیاد بیاوریم. ستاره شناسان و شیمیدانها هرگز زنجیر آهنین بهم نبافتند، هرگز حفرهی تاریک زندان نساختند. زمینشناسان هرگز ابزاری برای شکنجه و آزار ابداع نکردند. فیلسوفان تئوریهای حقیقی و حقیقت را با سوزاندن همسایگانشان به مردم ارائه ندادند. آزاداندیشان و دگراندیشان برجسته فقط برای نیکی مردمان و انسانها زیستهاند.

رابرت اینگرسول

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

بار کج را به سرمنزل مقصود راهی نیست، خواه اسلام ناب محمدی باشد، خواه اسلام رحمانی

باز هم اسلام و این بار از نوع رحمانی

پس از 1400 سال از پیدایش این دین، هنوز هم باید نسخه های جدید این دین را بیازماییم و به همان نتیجه اولیه برسیم، اسلامی که با خشونت متولد شد و با جنگ و خونریزی و تجاوز شکل گرفت، اسلامی که صریحا دستور به قتل و کشتار و بردگی میدهد، چگونه می تواند ملتی را به صلح و آزادی برساند؟

دینی که حتی پیروانش قتل دیگر فرقه های اسلامی را گاه مباه و گاه واجب میدانند با کدام منطق و رویه می تواند نوید بخش آزادی و برابری باشد؟

در این 1400 سال، کدام جامعه را که بر طبق قوانین اسلامی باشد میتوان یافت که نمایانگر صلح برابری بوده باشد؟

در این دین مبین چه حقوقی برای زن در قبال مرد و چه حقوقی برای نامسلمان در برابر مسلمان است؟

تا کی باید به نام الله و نمایندگانش قتل و جنایت رخ دهد و ما پیوسته این رخداد ها را به بد اجرا شدن این مذهب ربط دهیم.

مذهبی که پس از چهارده قرن اجرا، هنوز یک نمونه کوچک ندارد که با انسانیت در تضاد نباشد.

اسلام اسلامست، چه رحمانی، چه طالبانی، چه ناب محمدی

این منزل از پایبست ویرانست

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

هدف جنبش سبز نسخه دومی از انقلاب اسلامی 57 نیست، از آن کثافت همان یک نسخه کافیست

کسانی که در جنبش سبز باورهای اسلامی را به عنوان شعار و الگو قرار می دهند، به چند نکته ظریف باید توجه داشته باشند، انقلاب 57 در شرایطی به وقوع پیوست که مردم در انتخاب مذهب آزاد بودند و اسلام را برای خود برگزیده بودند و اعتقادشان بر اساس تلقین های تبلیغاتی دولت نبود.

انقلاب 57 در شرایطی روی داد که یک مجتهد صحبت هایی بسیار روشنفکرانه را بر زبان آورد که از صحبت های اصلاح طلبان امروز به معیار های آزادی بسیار نزدیکتر بود، و در شرایطی که در همه پرسی 58 اکثریت به جمهوری اسلامی رای دادند اوضاع کار به اینجا کشیده شد.

جنبشی که بنا به حرف خود آقایان تکثرگراست، اما باز هم باید به نماد ها و شعارهای اسلامی متکی باشد و شعاری مانند جمهوری ایرانی ساختار شکن است!

اصلاح طلبان این بار به اسم اسلام رحمانی دوباره سعی در بازگشت به آن دوران را دارند، دوران طلایی خمینی!
این دوستان حاضرند برای بار دوم سعی در پیاده سازی حکومتی دمکرات با قوانین اسلام! بنمایند که تا کنون در هیچ جا اجرا نشده است و خود ایشان نیز یک بار در اجرای آن شکست خورده اند، اما نمی خواهند به دنبال یک حکومت سکولار باشند که در بسیاری از کشور ها پیاده شده و نتایج مثبتی را هم به همراه داشته است.

هنگامی که خمینی دم از جمهوری اسلامی زد، کسی نمی داست چیست، 30 سال زمان برد تا بفهمیم هدف جمهوری اسلامی چیست و به کجا میرود، حال نوبت به اسلام رحمانیست، این بار نوبت به این گونه نو پا از اسلام است تا بر گرده ی رنج دیده این ملت سوار شود.
آزموده را آزمودن خطاست

چرا مذهب؟

مسئله ای به نام مذهب بحث همیشگی جوامع بشری بوده است، از بودا تا اسلام، یهود ، زرتشتی‌، سیک‌گرایی، هندوگرایی و....

به راستی چرا اینقدر مذهب وجود دارد؟

و چرا همه ی ادیان خود را بر حق می دانند؟

چرا برخی مذهب ها از ریشه و پایه بر خلاف یکدیگرند؟

درین مطلب سعی می کنم به دلایل به وجود آمدن مذهب و تمایل بشر به داشتن دین اشاره کنم.

انسان همیشه از گذشته های دور براساس نقص دانش با چند پرسش عمده مواجه بوده است:
1- سرنوشت پس از مرگ




بشر همواره از سرنوشت پس از مرگ خود بی اطلاع بوده است، و هیچگاه نمی خواسته به این نتیجه برسد که مرگ انتهای زندگیست و بودن با مرگ به پایان میرسد، زیرا ازین که زندگی را پوچ و بیهوده می یافت و سرنوشت انسان های خوب بد به یک راه ختم می شد هراس داشت.

همواره تمامی پیامبران ادعای وجود جهان بعد از مرگ را داشته اند و همین ترس از پوچی، تمایل انسان برای تلقین به خود برای فرار از یک حقیقت تلخ است. مانند بیماری که برای آرام کردن درد به مسکن روی می آورد. و مارکس چه زیبا می گوید که "دین، افیون توده است".

در تمامی ادیان زندگی بعد از مرگ یکی از ارکان ان دین محسوب می شود به ویژه در اسلام که پیامبر آن به چشم خود آن را در معراجش دیده است!

2- آسمان و ستارگان چیستند


حافظ شیرین سخن ما نیک می فرماید:

چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش/ زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

بشر تا پیش از قرن 20 و نو آوری های علمی، همیشه به آسمان به چشم حیرت و تعجب می نگریسته است و سوال های بسیاری ذهنش را مشغول می ساخته، هرگاه سر به آسمان بلند می کرده و این چراغ های نورانی را میدیده غرق در تفکر و اعجاب می گشته است.

آسمان و ستارگان و خورشید و ماه.

علاقه انسان برای ربط دادن زندگی به طالع و ستارگان هم از همین تفکر به وجود آمده است و در اکثر ادیان این ارتباط بین انسان و کائنات وجود دارد، از کاهنان مصر تا راهبان قوم مایا، اغلب ادیان ادعای آمدن از آسمان و یا آگاهی از اسرار آن را داشته اند.



3- احساس لزوم برقراری عدالت(آمدن منجی)



عدم وجود عدالت در زندگی همیشه برای انسان سوالی بزرگ بوده است، چرا افراد نیکوکار و بد کار به سزای عمل خود نمی رسند، این احساس، لزوم وجود یک منجی را برای برقراری این عدالت ضروری می داند و مذهب باز هم برای این سوال جوابی در آستین دارد، وجود یک ناجی در مذهب های گوناگون،به ویژه ادیان ابراهیمی دیده می شود.

جمع بندی که از موارد فوق می توان داشت اینست که تمامی مذاهب برای بشر سخن از پدیده هایی می دهد که آن را نمی توان اثبات کرد و صرفا جهت تسکین درد کاربرد دارد، با پیشرفت های علمی امروزه تا حد زیادی اطلاعات بشر از آسمان زیاد شده است ولی همچنان این ادیان با تکیه بر سوالاتی که هیچ جوابی برای آنها نیست به راهشان ادامه می دهند و پیروانشان را تخدیر می کنند.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

چگونه به حکومت اسلامی واقعی برسیم!

در راستای رسیدن به حکومت باب میل اصلاح طلبان و دستیابی به اسلام ناب محمدی، موارد زیر توصیه می گردد:
مواد اولیه:
1000 عدد شمشیر : جهت بریدن سر مخالفان
5 کیلومتر طناب: برای دار زدن م بستن دست و پای زن و بچه مخالفان
تخت خواب برای همبستر شدن با اسرا و کنیزان: احتیاجی نیست، روی زمین هم می شود همان کار را کرد
1 تن قلوه سنگ: جهت سنگسار(از سنگ ها می توان دوباره هم استفاده کرد)
عروسک: برای اغفال دختر بچه های 9 ساله (اگر نبود از همان شمشیر می توان استفاده کرد)
آفتابه: به میزان لازم
100 عدد مزدور: جهت گرفتن پول خمس و زکات و امور خلافت
20 عدد قرآن: جهت یاد آوری مسئولیت های محوله به مسلمانان (به بیش از 20 عدد احتیاجی نیست، در یک حکومت اسلامی ناب، تعداد با سواد ها کمتر از 20 نفر خواهد بود)

نحوه ی شروع :
ابتدا به اسم آزادی خواهی و دمکراسی نظرات خود را بیان می کنیم (کمی تند تر از خمینی) و ادعا می کنیم همه در ابراز عقیده آزادند و شعار های مذهبی مانند الله واکبر را به بهانه اتحاد به عنوان شعار اصلی جا می اندازیم، (این قسمت از کار حتما باید با تقیه پیش برود)
پس از پیروزی ادعا می کنیم که همه ی مردم خواستار حکومت اسلامی به شیوه ناب محمدی می باشند و برای اثبات هم یادآوری شعار الله و اکبر را می نماییم.
پس از به قدرت رسیدن دیگر احتیاجی به تقیه کامل نیست و فقط در موارد لزوم از آن استفاده می کنیم!
تمام مخالفان را به دستور قرآن از دم تیغ می گذرانیم، احکام الهی مانند سنگسار و قطع دست و پا را اجرا می کنیم. قانونی را تحت عنوان حمایت از خانواده ثبت می کنیم که مردان بتوانند چند همسر داشته باشند.
ارگانی مشابه بسیج ایجاد می کنیم و با فراهم اوردن شرایط مطلوب برای اعضا آن ها را در همه جای کشور مستقر می نماییم تا پاسدار ارزشهای اسلامی باشند
حاکم شرع هفته ای یک بار با تازیانه به کوچه و بازار می رود تا حدود اسلامی را اجرا کند.
دانشگاه ها را تعطیل می نماییم.(آگاهی دشمن اسلام است)
اینترنت را سانسور می کنیم تا جوانان به گناه آلوده نشوند(اولویت با سایتهای سیاسیست!).
با فراهم آوردن این شرایط به حکومت ادامه می دهیم و منتظر ظهور امام زمان می نشینیم.
و من الله توفیق!