۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

آقای یحیی نژاد، شرافت سیری چند؟





مهدی یحیی نژاد در پارازیت:
آزادی بیان یعنی اینکه مردم بتونن هر حرفی میخوان بزنن بدون اینکه خطری از نظر دستگیری یا سانسور در مقابلشون باشه... هر حرفی که بجز اینکه منجر به خشونت بشه.
ما مکانیزمی دست کردیم که در آن سلیقه ما مهم نباشه!
در 2 قرن گدشته که ایران با رسانه آشنا شده متاسفانه کشور ما همیشه با سانسور طرف بوده، همیشه گردش آزاد اطلاعات رو دولت ها با سانسور جلوش رو گرفتن. ... همه ی ما باید دست بدست هم بدیم به عنوان یک پروژه ملی واقعن به اینکه چه جور آزادی بیان رو در ایران پیاده کنیم فکر بکنیم!!!

در جواب ادعا های شما :
لینک آخر بنده که مطلبی تحلیلی بود در آخرین باری که دیدم 121 رای داشت و با 106 نظر پربحثترین مطلب روز بود، ناگهان لینک به علت توهین حذف شد در حالی که مسلمین تندرو هم به آن لینک منفی غیرواقعی داده بودند و نه توهین آمیز!!
ای کاش این عقایدتان را از روز اول که این وبسایت را راه انداختید مطرح می کردید، می گفتید که ارادت ویژه ای به مقدسات مذهبی و دو طفلان مسلم و حضرت محمد دارید و هر کسی خلاف آن را مطرح کند حذف میشود. عقیده ی شما قابل احترام بود. اما کنون که با ژست دمکراسی پای به عرصه گذاشته اید فقط می توان برای آن طرز تفکر افسوس خورد.
ما کاربران منتقد دین که چند روز پیش خودمان بالاترین را تحریم کرده بودیم، چرا کاری کردید که باز گردیم و به بهانه های واهی حساب کاربریمان را ببندید؟
اگر الان حساب 90 نفر را بسته این آن موقع بیشتر از این تعداد تحریم کرده بودیم!
شاید منافع این سانسور برای شما بیشتر از آن چیزی باشد که ما تصور می کنیم، شما هم حتمن دلایل خود را برای این کار دارید، اما هرچه هم باشد به ارزش فروش شرافت انسانیتان نبود، شاید تنها چیزی که از کاربرانی مانند من می توانست نصیبتان شود دست دوست مانندی بود که به گرمی دستتان را می فشرد، اما آن موقع شرافتتان را لکه دار نمی دیدید.
شما عقاید افرادی را سانسور کردید که شاید بالاترین یکی از معدود تریبون هایی بود که در اختیار داشتند، گروه مسلمین که هم حسینیه دارد و هم مسجد و تکیه، صدا و سیمای ایران و شبکه های ماهواره ای، و کلی خبرگزاری و وب سایت، و در بالاترین هم که مانند سایرین می توانستند فعالیت کنند ، ولی تیغ سانسور شما گریبان کاربران باسوادی مانند 00ایران و گمنامیان و خاکی و... را گرفت تا صدایشان از همین تریبون نیز بجایی نرسد.
آقای یحیی نژاد، شما دینتان را به پروژه ملی دمکراسی در ایران ادا کردید، دیگر کسی از شما انتظاری ندارد، فقط یک خواهش دوستانه داشتم، لطف کنید و دیگر اسمی از دمکراسی بر زبان نیاورید و بگذارید دمکراسی همان معنی زیبایی را که در ذهن ما دارد داشته باشد.

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

عایشه در سن 7 سالگی با پیامبر اسلام53 ساله زفاف کرد.اصطلاح علمی این عمل پدوفیلی یا کودک بازی نام دارد



عایشه گوید: و چون به مدینه رفتیم ابوبکر در سنح، محله بنی حارث ابن خزرج، فرود آمد. روزی پیامبر به خانه ما آمد، تنی چند از مردان انصار و چند زن با وی بودند، مادرم بیامد، من در ننویی بودم و باد می خوردم مادرم مرا از ننو پایین آورد و سرپوش مرا بیاورد و صورتم را با آب شست. آنگاه مرا کشید و برد و چون نزدیک به در رسیدیم مرا نگه داشت تا کمی آرام شدم. آنگاه به درون رفتم.پیامبر خدا در اطاق ما بر تختی نشسته بود.
گوید: و مرا کنار او نشانید و گفت:"این خانواده توست، خدا آنها را به تو مبارک کناد و تو را به آنها مبارک کناد". و مردم و زنان برفتند و پیامبر در خانه ام با من زفاف کرد، نه شتری کشتند و نه بزی سر بریدند، من آن وقت هفت سال داشتم.


تاریخ طبری،جلد چهارم،ترجمه ابوالقاسم پاینده،چاپ پنجم1375،نشر اساطیر


پدوفیلی یا کودک بازی چیست؟

"بیماری پدوفیلیا شامل تحریک شدن مکرر جنسی و یا احساس نیاز و هوس کردن و بر انگیخته شدن احساسات جنسی در قبال کودک و یا کودکان است.بیمار پدوفیل باید بیش از 16 سال سن داشته باشد و تحریک جنسی باید مربوط به کودک 13 یا کم سن و سال تر باشد.(اختلاف سنی بین بیمار و شخص محرک باید حداقل 5 سال باشد)

پدوفیلی را بد ترین نوع انحراف جنسی می دانند.اشخاص پدوفیل تمایل به نزدیکی با کودکان دارند،شخص پدوفیل اگر اقدام به گول زدن کودکی کند و از او لذت جنسی ببرد به او پدوفیل فعال می گویند.

تاریخ طبری:

تاریخی عمومی (از آغاز آفرینش تا 302) به زبان عربی تألیف ابوجعفر محمدبن جریر طبری(متوفی 310). نام اصلی کتاب "تاریخ الامم و الرسل و الملوک" است اما به تاریخ طبری مشهور شده است. این کتاب به سبب تفصیل قدمت و روش خاص مؤلف، اثری منحصر به فرد و معتبر است.

نکته: دوستان مسلمانی که توجیه زودرس بود سن بلوغ دختران آن زمان را مطرح میکنند بدانند این ادعا هیچ گونه سندیت علمی ندارد و صرفا ادعای علمای اسلامیست.

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

ديگر نشود حسين زنده



بيچاره چه می کشی خودت را ديگر نشود حسين زنده
کشتند وگذشت ورفت وشدخاک خاکش علف و علف چرنده
من هم گويم يزيد بد کرد لعنت به يزيد بد کننده
اما دگر اين کتل متل چيست وين دسته‏ی خنده آورنده
تخم چه کسی بريد خواهی با اين قمه های نا برنده
آيا تو سکينه‏ای که گويی سو ايستمبرم عميم گلنده
کو شمرو تو کيستی که گويی گل قويما منی شمير النده
تو زينب خواهر حسينی ای نره خر سيبل گنده
خجلت نکشی ميان مردم از اين حرکات مثل جنده
در جنگ دو سال قبل ديدی شد چند کرور نفس رنده
از اينهمه کشتگان نگرديد يک مو ز زهار چرخ کنده
در سيزده قرن پيش اگر شد هفتاد و دو سر ز تن فکنده
امروز چرا تو می کنی ريش ای در خور صد هزار خنده
باور نکنی بيا ببنديم يک شرط به صرفة برنده
صد روز ديگر برو چو امروز بشکاف سر و بکوب دنده
هی برسر و ريش خود بزن گل هی بر تن خود بمال سنده
هی با قمه زن به کلة خويش کاری که تبر کند به کنده
هی بر سر خود بزن دو دستی چون بال که ميزند پرنده
هی گو که حسين کفن ندارد هی پاره بکن قبای ژنده
گر زنده نشد عنم به ريشت گر شد عن تو به ريش بنده

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

یـقـیـن اهـریـمـن و الله هــم دسـتـنـد حـافظ جـان




سـیـه کـاران در مـیـخـانـه ها بستند حـافـظ جان ** خـم و مـیـنـا و جـام بـاده بـشکستـنـد حـافظ جان

بــه مـسـتان مـی انـگــور حـدها می زنـنـد آنـان ** که از کبر و غرور و مکر سرمستند، حافظ جان

خــدا گـویـنـد و می گـیـرنـد جـان و مال مردم را** خــدا دانـد کـه بس نا مـردم و پستـند حـافظ جان

خــدا کـی نان جان با شـرط ایمان میدهد کس را ** چــرا الـلـهـیـان ایـن را نـدانـسـتـنـد حـافـظ جـان

خــدا مـا را از ایـــن الله اهــریـمــن رهــا سـازد** یـقـیـن اهـریـمـن و الله هــم دسـتـنـد حـافظ جـان

همان اهریمن است الله و در این شک ندارم من* * گـواهــم ایـزدی ایــرانـیـان هـسـتـنـد حـافظ جان

بـبین شب ها چـه تـاریـک است زیـر پـرچـم الله ** بـبـیـن مـردم چـه بدبخت و تهیدستند حافظ جان

سلامـی کـن بـه خیـام آن ابرمرد از من مسکین *** بـگــو پستـان در مـیخـانـه ها بستند حـافظ جان

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

محرم و صفر است که انسانیت را از بین برده است


باز هم محرم وصفر، از کودکی همیشه برایم حسین واژه مقدسی بود، هر که سخن از حسین می گفت در ذهنم مظلومیت حسین نقش می بست.
احساس می کردم به گفته معلم دینی دبستان حسین خود را برای انسانیت و سر افرازی ما فدا کرد، هرگاه در مجلس روضه ای صحنه های شهادت خود و خانواده اش را می شندیم بغض گلویم را می فشرد و اشک در چشمم جاری میشد و با تمام وجود از یزید و یزیدیان احساس تنفر میکردم.
حسین را بزرگترین مظلوم عالم میشناختم، و یزید را بزرگترن ظالمان، برایش اشک میریختم سینه میزدم، خشم از دشمنانش داشتم،همه بدبختی های امروز را ریشه در ظلم یزید به حسین تصور می کردم.
وقتی روضه خوان ریتم روضه را تند تر می کرد و ما محکمتر سینه میزدیم احساس آرامش عجیبی داشتم، بعد از روضه که به خانه میرفتم احساس سبکی می کردم ،مانند فردی که انتقام تمامی شکست های زندگیش را گرفته. همین حس به من القا میکرد حقیقتی در اسلام نهفته است، بر این باور بودم که تمام ضربه هایی که در زندگی دیده ام ناشی از عدم اعتقاد صحیح به این دین الهیست.
اکنون که پس از گذر سالها به آن دوران مینگرم، کودکی را می بینم که تمام ناکامی هایش را با تخلیه در مراسم روضه خوانی تسکین می داد. امروز کودکی را می بینم که نه حسین را می شناخت و نه یزید را و اگر بر حسین گریه می کرد و بر یزید لعنت،همه از سخنان اطرافیان بود و تبلیغات حکومت تازه تاسیس.
تمامی درد ها را با مخدری با نام محرمآرام می نمود و چشم بر واقعیت میبست چرا که  آرامش نادانی لذتی بیشتر از تلخی واقعیت داشت.
آری، این محرم و صفر است که با قدرت تخدیری فراوان خود، با غمگین ساختن مردم انسانیت ما را به یغما برده است و از ما انسان هایی ساخته که در پای بتی به نام حسین سینه بزنیم و ناله سر دهیم و قمه بر سر خود و کودکانمان فرود آریم.
این افیون لعنتیست که مردم ما را خمار و نعشه بار آورده تا دزد اموال و مملکتش را نبیند و دل به محرم و حسین خوش کند، بر مظلوم خیالی مرده در 1400 سال پیش بگرید و به ظالم زنده در زمان حال خدمت کند.
این ماه های نفرین شده است که کل جامعه ما را مسموم کرده و از عامی و بی سواد تا روشنفکر و تحصیل کرده را محصور خود نموده است.
این محرم  و صفر است که انسانیت را درون ما کشته است.

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

"خدا گفته است"، مغلطه ای به قدمت تاریخ، به هزینه انسانیت


همه چیز از همین یک کلمه شروع شد، هر که آمد به جهان و جاه طلبی داشت به نحوی خود را وابسته به این خدا دانست، یکی گفت من خدایم، دیگری با او کشتی می گرفت، یکی فرزند خدا شد، آن یکی خود را فرستاده اش نامید، و زیرک تر از همه خود را آخرین فرستاده خواند.
چرا فلان کار را انجام دهیم؟ چون خدا گفته
از کجا بدانیم خدا گقته؟
چون در کتابش آمده
چرا آنچه در کتاب آمده درست است؟
چون خدا گفته!
و هرکسی هم نامی برایش گذاشت: الله، روح القدس، اهورا مزدا ....
بیشتر جنایاتی که در تاریخ بشر رخ داده بر سر سخنان همین خداست، خدا گفته کافر را باید کشت، خدا گفته انسان باید برای رضایتش عبادت کند، خدا گفته شراب حرام است، مجازات لواط مرگ است، حقوق زن نصف مرد است و ....
اگر براستی خدایی هست و این جهان را خلق نموده است و اگر این خدا فرستاده و یا فرستادگانی دارد، چرا سخن و ادعای هیچ یک از فرستادگانش با منطق انسانی تطابق ندارد؟ مگر این اندیشه و خرد را خدا خلق نکرده است؟ پس چرا با این اندیشه ای که به مخلوقش عطا کرده از او تقاضای انجام خلاف آن را دارد؟ چرا انتظار دارد از توانایی که در اختیار ما قرار داده استفاده نکنیم و و فقط به صرف داشتن ایمان به دستوراتش عمل کنیم؟ چرا میخواهد تعقل را کنار بگذاریم و فقط دستوراتش را اجرا کنیم؟
"خدا گفته است”. این مغلطه ایست که کل تاریخ بشر را دگرگون ساخته، هر حکمی را لازم الاجرا کرده و کوچکترین تردیدی را در آن روا نمی دارد، چارچوب ذهنی برای انسان ساخته که فکر و اندیشه و توانایی او را محدود کند. همه تقدس ها از همین کلمه شروع می گردد: مکان مقدس، مکانی که مورد عنایت خدا بوده، مرقد مقدس، گوری که فردی که برای این خدا عزیز بوده در آن مدفون است، کتاب مقدس، کتابی که سخنان خدا به بندگانش در آن مکتوب است،ماه مقدس، زمانی که این خدا به بندگانش الطاف ویژه ای دارد و ...
آیا اگر خدایی بود و فرستاده برای هدایت بندگانش می فرستاد، حداقل تقاضایی نمی کرد که با منطق و غقلی که خودش به بندگانش عطا کرده سازگاری داشته باشد؟

فقط کمی فکر کنیم.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

شعورانسان

من همیشه فریادم این بوده است که چرا ما باید منطق و درک و شعور خودمان را معطل بگذاریم و بابایی را به مثابه وجدانمان مسئول خوب و بد و خطا و صواب عقایدمان کنیم تا جایی که هر چه را از دهان او در امد وحی منزل بشماریم. این را من بدترین نوع تحقیر "شعورانسان" تلقی میکنم.

حرف مزخرف خریدار ندارد، پس تو كه پوزه بند به دهان من میزنی از درستی اندیشه من، از نفوذ اندیشه من میترسی.

دنیایی كه انسان ناگزیر باشد برای اثبات ناچیزترین حقوق خویش، برابر مرگ سرود بخواند، دنیای بسیار زشتی ست، دنیای واونه یی ست با مفاهیم وارونه.

انسانها هرگز به اندازه ای که با مفاهیم دینی توجیه شده باشند، شرارت را به کمال و با لذت انجام نمیدهند.

با مشاهدهی یك «در»، بلافاصله لزوم «دیوارها» احساس میشود. آیا با مشاهدهی یك دیوار هم، به همان اندازه لزوم یك «در» را احساس میكنیم؟

احمد شاملو