۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

خرافاتی دیگر راجع به ائمه: حکایت زنده شدن شیر و دریدن پرده دار مأمون به امر امام رضا





داستان زنده شدن شیر و دریدن حاجبِ مأمون را در کتاب «عیون أخبار الرضا» در باب چهلم روایت کرده به این مضمون که: حاجب مأمون که مأمور بود در مجلس، امام رضا علیه السلام را تحقیر کند به آن حضرت گفت: مردم برای تو معجزاتی اثبات می کنند که برای احدی از مردم غیر از تو اثبات نکرده اند؛ گوئی معجزه ای مانند معجزه حضرت ابراهیم که مرغان کشته شده را زنده کرد آورده ای؟! اگر راست می گوئی پس امر کن به این دو شیر و آنها را زنده کن و بر من مسلط گردان! و مقصود حاجب دو صورت شیری بود که روبروی هم بر مسند مأمون نقش کرده بودند. حضرت به غضب درآمده و به آن دو صورت صدا زدند: بگیرید این فاجر را! و این مرد فاجر را طعمه خود قرار دهید و از او عین و اثری باقی نگذارید! آن دو شیر برجستند و آن مرد را پاره کرده طعمه خود قرار دادند و استخوانهای او را خرد کرده و جویدند و او را خوردند و خون او را لیسیدند و مردم تماشا میکردند و همه در تحیر و حیرت فرو رفته بودند و پس از آن خدمت حضرت ایستادند و عرض کردند: ای ولی خدا در روی زمین! آیا امر می کنی که با مأمون نیز این عمل را انجام دهیم؟ مأمون از استماع این سخن غش کرد و حضرت فرمودند: بایستید! و آنها بحال خود برگشتند.

ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» در ضمن حالات حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام روایت کرده است که هارون الرشید مردی را طلب کرد که امر امامت آنحضرت را باطل سازد و آنحضرت را در مجلس خجالت دهد. برای این منظور مرد ساحری را حاضر کردند، چون سفره گستردند بر روی نان عملی انجام داد که هر وقت خادم آنحضرت اراده می کرد گرده نانی را برگیرد آن نان از دستش می پرید، و هارون الرشید از این منظره در نهایت خنده و سرور درآمد. در این حال حضرت بی درنگ سر خود را بطرف نقش شیری که در پرده کشیده شده بود بلند کرده و فرمودند: «یا أسَدَ اللهِ خُذْ عَدُو اللهِ؛ ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر»، ناگهان آنصورت مانند یک حیوان درنده قوی پنجه ای جستن کرد و آن مرد ساحر را دریده و طعمه خود ساخت. هارون و ندیمانش همگی بیهوش شده و به روی زمین افتادند و از شدت ترس عقلها از سرهایشان پرید. و چون پس از زمانی بهوش آمدند هارون به حضرت گفت: به حقی که من بر تو دارم از تو میخواهم که به این صورت شیر امر کنی که این مرد را برگرداند. حضرت فرمود: اگر عصای موسی ریسمانها و عصاهائی را که از جادوگران فرعون بلعیده بود بازگردانید این صورت هم آن مرد بلعیده شده را برخواهد گردانید.


منبع:

http://www.tahoorkotob.com/docs/31444e05166.php

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

چگونه مذهب انسان را مسخ میکند؟

,



این سوال شاید به ذهن بسیاری رسیده باشد که چرا انسانهایی با فطرت پاک، دست به اعمالی میزنند که با هیچ منطقی قابل توجیه نیست جز افیون دین.

آیا مسلمانان تندرویی که در ایران و افغانستان و ... متولد میشوند، اگر در ژنو و امستردام هم به دنیا می آمدند باز هم به همین راه کشیده می شدند؟

یا مشغول درس و علم و لذت از زندگی بودند؟

تصور کنیم 2 نفر را که 40 سال پیش در یک روز متولد شده اند، یکی در هرات، دیگری در ژنو.

مسلمان هراتی اگر زنده مانده باشد اکنون یا در صفوف القاعده در حال خدمت به اسلام است و یا در دارو دسته طالبان سیر میکند.

از بچگی با شمشیر بزرگ شده است و اعتقاد به اسلام پیامبرش به بخشی از وجودش تبدیل گشته است. اولین ازدواجش در 15 سالگی با دختری 9 ساله بوده، اکنون4 زن و 13 فرزند دارد و دست کم درین چند سال جنگ 300 -400 نفر را کشته و تعدادی هم بمب در معابر انداخته است.

هدفش از زندگی یا پیروزی و یا شهادت در راه اسلام است، میجنگد و می کشد تا کشته شود و به حوری هایی که در مکتب به آن وعده داده شده برسد!

با تحصیل دختران مخالف است و اعتقاد دارد پسر نیز قرآن را بداند کافیست. در صورت کاهلی فرزندانش در نماز آنها را به سختی تنبیه میکند.زنان اگر بدون اجازه ی او کاری انجام دهند با تازیانه و مشت و لگد مواجه میشود. به عنوان یک مسلمان در اجرای حدود شرعی به همکیشانش کمک میکند، در دست قطع کردن و تازیانه هیچ عدولی در حکم خدا را جایز نمی داند. دیدن صحنه های سر بریدن و قطع اعضای بدن انسان برایش به امر طبیعی و روزمره تبدیل شده است.

با همرزمانش مهربان است و حتی حاضر است جانش را برای آن ها بدهد ، از ضعفا و فقیران روستا دلجویی می کند و گه گاه هم بتواند کمکی می رساند و به همه بشارت پیروزی نزدیک دین خدا را میدهد و بدبختی ها و فلاکت موجود را توطئه ی تفکر ضد اسلام و آزمایش الهی میداند.

اما آن سوئیسی،دوران کودکی آرامی را گذرانده،وارد دانشگاه شده و اکنون به عنوان یک کارمند در یک اداره مشغول به کارست، در 28 سالگی پس از 2 سال زندگی با آخرین دوست دخترش ، با او ازدواج کرده و اکنون یک فرزند دارد. فرزندش به مدرسه می رود و در کلاس رقص و موسیقی شرکت می کند.

هدفش از زندگی آرامش و لذت از دنیاییست که در آن زندگی میکند به اخرت و بهشت و جهنم اعتقادی ندارد و سعی می کند حال را دریابد.

در کارش مسئولیت پذیر است و سعی میکند کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.در اجتماع به قوانین شهروندی احترام میگذارد و خود را موظف به انجام آن میداند. با همسرش مهربان است و همسرش نیز از تمام قوانین به صورت یکسان با او برخوردارست. دیدن صحنه های قتل و خون ریزی آزارش میدهد و نمیتواند از کنار آنها به سادگی عبور کند.



نتیجه: اگر در هنگام تولد این دو انسان، جای آنها با هم عوض میشد ، باز هم همین اوضاع ادامه میافت.

تنها نکته ای که باعث میشود شخصی نتواند درست فکر کند اینست که او با افیون مذهب مسخ شود و دست به اعمالی بزند که هیچ انسان آزاده ای نمی تواند بپذیرد. شاید هر کسی بجای افراد طالبان و القاعده هم باشد به همان سرنوشت دچار شود. برای جامعه ای که نتوان در آن فکر کرد، نتوان اندیشه را بر زبان آورد، هیچ راهی را به سوی رستگاری نمی توان تصور کرد.

سرشت همه انسان ها پاک است و این محیط و جامعه هستند که گهگاه سرشت انسان ها را به تباهی آلوده می سازند و بیشرین نقش را این تباهی را ادیانی ایفا میکنند که به ایمان بیشتر و یا همان تعصب احتیاج دارند. و این از میان نمی رود جز با آگاهی

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

بگذارید بنام انسان زندگی کنیم.

بگذارید بنام انسان زندگی کنیم. بگذارید آنانی که در جستوجوی حقیقت طبیعت بودند و هرگز انسانهای مشابه خود را اعدام نکردند را بیاد بیاوریم. ستاره شناسان و شیمیدانها هرگز زنجیر آهنین بهم نبافتند، هرگز حفرهی تاریک زندان نساختند. زمینشناسان هرگز ابزاری برای شکنجه و آزار ابداع نکردند. فیلسوفان تئوریهای حقیقی و حقیقت را با سوزاندن همسایگانشان به مردم ارائه ندادند. آزاداندیشان و دگراندیشان برجسته فقط برای نیکی مردمان و انسانها زیستهاند.

رابرت اینگرسول