| |||
|
۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه
خرافاتی دیگر راجع به ائمه: حکایت زنده شدن شیر و دریدن پرده دار مأمون به امر امام رضا
۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه
چگونه مذهب انسان را مسخ میکند؟
,
این سوال شاید به ذهن بسیاری رسیده باشد که چرا انسانهایی با فطرت پاک، دست به اعمالی میزنند که با هیچ منطقی قابل توجیه نیست جز افیون دین.
آیا مسلمانان تندرویی که در ایران و افغانستان و ... متولد میشوند، اگر در ژنو و امستردام هم به دنیا می آمدند باز هم به همین راه کشیده می شدند؟
یا مشغول درس و علم و لذت از زندگی بودند؟
تصور کنیم 2 نفر را که 40 سال پیش در یک روز متولد شده اند، یکی در هرات، دیگری در ژنو.
مسلمان هراتی اگر زنده مانده باشد اکنون یا در صفوف القاعده در حال خدمت به اسلام است و یا در دارو دسته طالبان سیر میکند.
از بچگی با شمشیر بزرگ شده است و اعتقاد به اسلام پیامبرش به بخشی از وجودش تبدیل گشته است. اولین ازدواجش در 15 سالگی با دختری 9 ساله بوده، اکنون4 زن و 13 فرزند دارد و دست کم درین چند سال جنگ 300 -400 نفر را کشته و تعدادی هم بمب در معابر انداخته است.
هدفش از زندگی یا پیروزی و یا شهادت در راه اسلام است، میجنگد و می کشد تا کشته شود و به حوری هایی که در مکتب به آن وعده داده شده برسد!
با تحصیل دختران مخالف است و اعتقاد دارد پسر نیز قرآن را بداند کافیست. در صورت کاهلی فرزندانش در نماز آنها را به سختی تنبیه میکند.زنان اگر بدون اجازه ی او کاری انجام دهند با تازیانه و مشت و لگد مواجه میشود. به عنوان یک مسلمان در اجرای حدود شرعی به همکیشانش کمک میکند، در دست قطع کردن و تازیانه هیچ عدولی در حکم خدا را جایز نمی داند. دیدن صحنه های سر بریدن و قطع اعضای بدن انسان برایش به امر طبیعی و روزمره تبدیل شده است.
با همرزمانش مهربان است و حتی حاضر است جانش را برای آن ها بدهد ، از ضعفا و فقیران روستا دلجویی می کند و گه گاه هم بتواند کمکی می رساند و به همه بشارت پیروزی نزدیک دین خدا را میدهد و بدبختی ها و فلاکت موجود را توطئه ی تفکر ضد اسلام و آزمایش الهی میداند.
اما آن سوئیسی،دوران کودکی آرامی را گذرانده،وارد دانشگاه شده و اکنون به عنوان یک کارمند در یک اداره مشغول به کارست، در 28 سالگی پس از 2 سال زندگی با آخرین دوست دخترش ، با او ازدواج کرده و اکنون یک فرزند دارد. فرزندش به مدرسه می رود و در کلاس رقص و موسیقی شرکت می کند.
هدفش از زندگی آرامش و لذت از دنیاییست که در آن زندگی میکند به اخرت و بهشت و جهنم اعتقادی ندارد و سعی می کند حال را دریابد.
در کارش مسئولیت پذیر است و سعی میکند کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.در اجتماع به قوانین شهروندی احترام میگذارد و خود را موظف به انجام آن میداند. با همسرش مهربان است و همسرش نیز از تمام قوانین به صورت یکسان با او برخوردارست. دیدن صحنه های قتل و خون ریزی آزارش میدهد و نمیتواند از کنار آنها به سادگی عبور کند.
نتیجه: اگر در هنگام تولد این دو انسان، جای آنها با هم عوض میشد ، باز هم همین اوضاع ادامه میافت.
تنها نکته ای که باعث میشود شخصی نتواند درست فکر کند اینست که او با افیون مذهب مسخ شود و دست به اعمالی بزند که هیچ انسان آزاده ای نمی تواند بپذیرد. شاید هر کسی بجای افراد طالبان و القاعده هم باشد به همان سرنوشت دچار شود. برای جامعه ای که نتوان در آن فکر کرد، نتوان اندیشه را بر زبان آورد، هیچ راهی را به سوی رستگاری نمی توان تصور کرد.
سرشت همه انسان ها پاک است و این محیط و جامعه هستند که گهگاه سرشت انسان ها را به تباهی آلوده می سازند و بیشرین نقش را این تباهی را ادیانی ایفا میکنند که به ایمان بیشتر و یا همان تعصب احتیاج دارند. و این از میان نمی رود جز با آگاهی
این سوال شاید به ذهن بسیاری رسیده باشد که چرا انسانهایی با فطرت پاک، دست به اعمالی میزنند که با هیچ منطقی قابل توجیه نیست جز افیون دین.
آیا مسلمانان تندرویی که در ایران و افغانستان و ... متولد میشوند، اگر در ژنو و امستردام هم به دنیا می آمدند باز هم به همین راه کشیده می شدند؟
یا مشغول درس و علم و لذت از زندگی بودند؟
تصور کنیم 2 نفر را که 40 سال پیش در یک روز متولد شده اند، یکی در هرات، دیگری در ژنو.
مسلمان هراتی اگر زنده مانده باشد اکنون یا در صفوف القاعده در حال خدمت به اسلام است و یا در دارو دسته طالبان سیر میکند.
از بچگی با شمشیر بزرگ شده است و اعتقاد به اسلام پیامبرش به بخشی از وجودش تبدیل گشته است. اولین ازدواجش در 15 سالگی با دختری 9 ساله بوده، اکنون4 زن و 13 فرزند دارد و دست کم درین چند سال جنگ 300 -400 نفر را کشته و تعدادی هم بمب در معابر انداخته است.
هدفش از زندگی یا پیروزی و یا شهادت در راه اسلام است، میجنگد و می کشد تا کشته شود و به حوری هایی که در مکتب به آن وعده داده شده برسد!
با تحصیل دختران مخالف است و اعتقاد دارد پسر نیز قرآن را بداند کافیست. در صورت کاهلی فرزندانش در نماز آنها را به سختی تنبیه میکند.زنان اگر بدون اجازه ی او کاری انجام دهند با تازیانه و مشت و لگد مواجه میشود. به عنوان یک مسلمان در اجرای حدود شرعی به همکیشانش کمک میکند، در دست قطع کردن و تازیانه هیچ عدولی در حکم خدا را جایز نمی داند. دیدن صحنه های سر بریدن و قطع اعضای بدن انسان برایش به امر طبیعی و روزمره تبدیل شده است.
با همرزمانش مهربان است و حتی حاضر است جانش را برای آن ها بدهد ، از ضعفا و فقیران روستا دلجویی می کند و گه گاه هم بتواند کمکی می رساند و به همه بشارت پیروزی نزدیک دین خدا را میدهد و بدبختی ها و فلاکت موجود را توطئه ی تفکر ضد اسلام و آزمایش الهی میداند.
اما آن سوئیسی،دوران کودکی آرامی را گذرانده،وارد دانشگاه شده و اکنون به عنوان یک کارمند در یک اداره مشغول به کارست، در 28 سالگی پس از 2 سال زندگی با آخرین دوست دخترش ، با او ازدواج کرده و اکنون یک فرزند دارد. فرزندش به مدرسه می رود و در کلاس رقص و موسیقی شرکت می کند.
هدفش از زندگی آرامش و لذت از دنیاییست که در آن زندگی میکند به اخرت و بهشت و جهنم اعتقادی ندارد و سعی می کند حال را دریابد.
در کارش مسئولیت پذیر است و سعی میکند کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.در اجتماع به قوانین شهروندی احترام میگذارد و خود را موظف به انجام آن میداند. با همسرش مهربان است و همسرش نیز از تمام قوانین به صورت یکسان با او برخوردارست. دیدن صحنه های قتل و خون ریزی آزارش میدهد و نمیتواند از کنار آنها به سادگی عبور کند.
نتیجه: اگر در هنگام تولد این دو انسان، جای آنها با هم عوض میشد ، باز هم همین اوضاع ادامه میافت.
تنها نکته ای که باعث میشود شخصی نتواند درست فکر کند اینست که او با افیون مذهب مسخ شود و دست به اعمالی بزند که هیچ انسان آزاده ای نمی تواند بپذیرد. شاید هر کسی بجای افراد طالبان و القاعده هم باشد به همان سرنوشت دچار شود. برای جامعه ای که نتوان در آن فکر کرد، نتوان اندیشه را بر زبان آورد، هیچ راهی را به سوی رستگاری نمی توان تصور کرد.
سرشت همه انسان ها پاک است و این محیط و جامعه هستند که گهگاه سرشت انسان ها را به تباهی آلوده می سازند و بیشرین نقش را این تباهی را ادیانی ایفا میکنند که به ایمان بیشتر و یا همان تعصب احتیاج دارند. و این از میان نمی رود جز با آگاهی
۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه
بگذارید بنام انسان زندگی کنیم.
بگذارید بنام انسان زندگی کنیم. بگذارید آنانی که در جستوجوی حقیقت طبیعت بودند و هرگز انسانهای مشابه خود را اعدام نکردند را بیاد بیاوریم. ستاره شناسان و شیمیدانها هرگز زنجیر آهنین بهم نبافتند، هرگز حفرهی تاریک زندان نساختند. زمینشناسان هرگز ابزاری برای شکنجه و آزار ابداع نکردند. فیلسوفان تئوریهای حقیقی و حقیقت را با سوزاندن همسایگانشان به مردم ارائه ندادند. آزاداندیشان و دگراندیشان برجسته فقط برای نیکی مردمان و انسانها زیستهاند.
رابرت اینگرسول
رابرت اینگرسول
اشتراک در:
پستها (Atom)